نویسنده: هاروی اِی. – قبلاً ساکن در تنسی، اکنون از فلوریدا، آمریکا
چرا مردی 80 ساله با 36 سال پاکی جنسی، هنوز از همان ابزاری که وقتی برای اولین بار به برنامه آمد استفاده می کند؟ پاسخ ساده است. من یک بیماری مزمن، پیشرونده و کشنده دارم که بسیار صبور است.
بسیار راحتتر بود اگر می توانستیم با آنچه تاکنون به دست آورد هایم خوشحال و راضی باشیم و به برنامه نیازی نداشته باشیم. اما تجربه من در برنامه نشان داده است که دیگرانی که با آنچه به دست آورد هاند خوشحال و راضی بوده و بیخیال برنامه شد هاند چندان راه به جایی نبرد هاند. ما نه تن ها از تجربیات خود بلکه از تجربیات دیگران نیز می آموزیم. من یاد گرفت هام که هر روز با این بیماری غیر قابل درمان از خواب بیدار می شوم و هرروز باید دارو های خود را مصرف کنم انگار که یک تازه وارد هستم. همانطور که به من گفته شده است: هرگاه خیار، خیار شور شود، دیگر هرگز نمی تواند به خیار تبدیل شود.
من بسیار شکرگزارم که وقتی 36 سال و نیم پیش وارد برنامه شدم، مدل و الگوی رفتار این بیماری را پذیرفتم. من قبول کردم که من بد نبودم تا بخواهم خوب شوم، پذیرفتم که من بیماری هستم که با برنامه بهتر می شود و نه خوب. من بار ها و بار ها افرادی را دید هام که به جای اینکه بپذیرند که یک بیماری دارند، به عقاید قدیمی خود مبنی بر “بد بودن” مبتنی بر شرم و خجالت چسبید هاند و نمی پذیرند که آن ها آدم های بدی نیستند بلکه بیمار هستند. دستاورد هایی که از این افراد مشاهده کرد هام چندان دلگرمکننده نبوده است.
بنابراین، در این لحظه بعد از 36 سال من هنوز دارو های روزمره خود را مصرف می کنم و متوجه می شوم که این دارو ها باعث می شود من از شر شهوت و اعمال شهوانی ر ها باشم.
امروز من چه کار هایی انجام می دهم که از زمان ورود به برنامه انجام می داد هام؟
- صبح که از خواب بیدار می شوم زانو می زنم و دعای قدم سوم را می خوانم.
- هرروز صبح بلند می شوم و با نیروی برتر خود یک معامله دوطرفه می کنم. من می گویم: “خدایا، امروز من از نظر جنسی هوشیار خواهم ماند {سهم خود را انجام خواهم داد}، امروز تو کمکم کن تا از نظر جنسی هوشیار بمانم.
- 20 مورد را که امروز به خاطرشان سپاسگزارم یادداشت می کنم. (چند سال پیش آن را به 30 مورد رسانده بودم.
- روزانه یک صفحه از مطالب (نشریات) مرتبط با بهبودی را می خوانم.
- من هر روز در برنامه با افراد زیادی صحبت می کنم.
- من راهنمایی دارم که وقتی از او سؤالی می پرسم به پاسخی که می دهد تسلیم می شوم.
- سعی می کنم هرروز در جلس های از یکی از برنامه های دوازده قدمی شرکت کنم.
- شب ها زانو می زنم و دعای قدم 3 را قبل از خواب می خوانم.
- اگر پس از چند دقیقه خوابم نبرد، از رختخواب بلند می شوم و کمی از نشریات 12 قدمی می خوانم یا مراقبه می کنم. (تختخواب برای خواب خوب است، اما اگر خواب نباشم دشمن من است).
- من راهنمای مردان زیادی هستم.
- من بهطور مداوم قدم ها را به کار می گیرم.
اکنون در سال های پیری، هنوز هم از این فعالیت های روزمره فارغ نشد هام. من حتی آن ها را جدیتر می گیرم، می دانم که بیماریام صبورانه منتظر من است. از کجا می دانم که بیماری حتی در سال های پیری من فعال و سرحال است؟ چون در رؤیا های من ظاهر می شود. همچنین می توانم آن را در محرک ها و نگاه های اولم مشاهده کنم اما خوشبختانه مجبور نیستم برای بار دوم به محرک هایم نگاه کنم.
من متوجه شد هام که بسیاری از افراد متأهل در دوران بهبودی سعی دارند همسران و خودشان را متقاعد کنند که درمان شد هاند. اما من برعکس عمل می کنم. خطر برای من این نیست که فکر کنم هنوز بیمار هستم، بلکه اینکه فکر کنم درمان شد هام برایم خطرناک است. به نظر من افرادی که فکر می کنند ایمن هستند افرادی هستند که در معرض خطرند. آن ها فراموش می کنند که فقط یک بهبودی روزانه دارند {و فردایی در کار نیست}. همچنین لازم است به همسرم یادآوری کنم که هنوز بیمار هستم. چه چیز دیگری اولویت داشتن برنامه بر او را توجیه می کند؟
به طور خلاصه من امروز درست به همان اندازۀ 36 سال قبل به دارو هایم احتیاج دارم. آیا این یک حکم برای منفی زندگی کردن است؟ خیر. با مصرف روزمره دارو هایم من یک زندگی شادیآور پیداکرد هام. من دیگر همی شه بیقرار، تحریکپذیر و ناراضی نیستم. این تضاد هنوز هم ادامه دارد: با قرار دادن برنام هام در اولویت اول، توانست هام تمام چیز هایی را که بیماری می توانست از من بگیرد حفظ کنم. زندگی زناشوییام فوقالعاده است. زندگی خانوادگی من با فرزندانم بسیار بهبود یافته است و اگرچه آن را در آخر بیان می کنم، اما از همه مهمتر این است که زندگی معنوی من نه تن ها عمی قتر شده بلکه گسترش یافته است.
این برنامه بخشی از زندگی من نیست، بلکه مانند نفس برای من ضروری است. برنامه زندگی من است.
همانطور که راهنمای من می گوید: “بیماری ما فقط بهتر می شود.”