سی سال پیش در SA، من تجربه افتضاحی از کارکرد قدم چهارم خودم داشتم. من فقط بر روی نقص های شخصیتی و رفتارهای مخرب خودم تمرکز کردم. همانطور که ترازهایم را می نوشتم با شرم واکنش نشان می دادم و رفتارهای جنسی ام باز شروع شد. هیچ امیدی نداشتم که بتوانم خوب شوم یا متوجه شوم که دست خداست که در زندگی من کار می کند. من بعد از اتمام قدم چهارم بدتر از قبل از شروع آن بودم!
اخیراً قدم چهارم را دوباره انجام دادم و از مدل دیگری استفاده کردم. پدرم یک حسابدار بود و من در بعضی از حسابرسی ها به او کمک می کردم. بخشی از فرآیند شامل تهیه یک ترازنامه موجودی بود که با سه مقدار برای هر محصول کامل می شد. ابتدا به یک انبار می رفتیم و تعداد اقلام مختلفی را که واقعاً موجود بودند می شمردیم و بین اقلامی که وضعیت خوبی داشتند و موارد آسیب دیده و خراب تمایز قائل می شدیم. سپس، سوابق شرکت را بررسی میکنیم که چه تعداد کالا باید در انبار وجود داشته باشد. هنگامی که تعداد روی کاغذ بیشتر از تعداد موجودی واقعی فیزیکی بود، ما محاسبه کردیم که چه تعداد از آنها گم شده است.
سپس میتوانم شروع کنم به پردازش آسیبهایی که در روحم بود و آسیبهایی که به دیگران وارد کرده بودم. من کارهای بسیار افتضاحی را با افراد مختلف کرده بودم، حتی در زمانی که مدت پاکی طولانی داشتم.
آخرین باری که قدم چهارم را کار می کردم، از چارچوب “خوب”، “آسیب دیده” و “گمشده” استفاده کردم. من به فصل های مختلف تاریخ زندگی ام نگاه کردم. من با تأمل در مورد آنچه در زندگی من در آن زمان خوب بود شروع کردم. این به من کمک کرد تا لطف و کار کردن خدا را در زندگی خود ببینم، حتی اگر در زمینه های دیگر زندگی ام آشفته بودم. خدا مرا دوست داشت و حتی زمانی که زندگی دوگانه ای داشتم و کارهای احمقانه می کردم، باز هم بیشترین علاقه را به من نشان داده بود. من از خدایی آگاه شدم که مرا گرامی داشته بود و خواستار رابطه شخصی با من بود.
بر پایه ی باور به اینکه خداوند در زندگیام برای جبران اشتباهات و آسیب هایم تلاش می کند، توانستم آسیب هایی که در روح خودم بود و هم آسیب هایی که به دیگران وارد کرده بودم را پردازش کنم. من کارهای بسیار افتضاحی را با افراد مختلف کرده بودم، حتی در زمانی که مدت پاکی طولانی داشتم. من این بار وسوسه و تحریک نشدم. از نظر عاطفی و جسمی احساس خستگی میکردم، اما روحم افسرده و آشفته نبود. بلکه در شرایطی بودم که بهتر می توانستم کارهای لازم برای ترمیم آسیب هایی که به خودم و دیگران زده بودم و به آن نیاز داشتم را انجام بدهم. می توانستم نقایص شخصیتی ام را ببینم که کار کردن روی انها می توانست به رشد روحانی من کمک کند و از این بابت خوشحال بودم. خدا را شکر من جایی که قبلاً بودم نیستم!
در آخر، من به آن چیزهایی که گم شده بود نگاه کردم. این همیشه آسان نیست. مامانم وقتی بچه بودم فوت کرد. من به شدت از نظر روحی مجروح شدم از این که چرا خدا دعای یک بچه هشت ساله را برای شفای مادرش مستجاب نکرد. من به خاطر عشق مادرم همیشه شکافی در روحم داشتم. من به این درک رسیدم که خداوند تعدادی زن مسن تر را وارد زندگی من کرد، به خصوص زمانی که مجرد بودم، آنها مرا به گونه ای دوست داشتند که انگار واقعاً پسر آنها هستم. من توانستم برای آنچه از دست داده بودم سوگواری کنم و سپس به خاطر روزی ای که خداوند به من می بخشد سپاسگزاری کنم و شاد باشم.
من میتوانستم یک پوستر برای نمایش این جمله باشم: «کارهای نصفه و نیمه هیچ فایدهای برای ما نداشت». من در بهبودی از اعتیاد جنسی ام، خیلی آهسته یاد گرفتم. امیدوارم تجربه من به دیگران کمک کند که زودتر از من قدم چهارم را به خوبی انجام دهند.