ایمیل:    hi@saesfahan.ir      |      آدرس جلسات بانوان:    0799 683 0913      |      آدرس جلسات آقایان:    3313 511 0913

انجمن معتادان جنسی گمنام

داستان اعضاء

« قدم ها و سنت ها – باورنکردنی­ ترین چیز »

باورنکردنی¬ترین چیز

پس از یک سال کامل دعا کردن برای همسایه­ای که در کودکی او را مورد سوء استفاده قرار داده بود، نیروی برتر به او کمک کرد تا او را ببخشد و کینه ای که بیش از 40 سال در درون خود حمل می کرد، از بین برود.

زمانی که در کارگاه دوازده قدمی آخر هفته گذشته شرکت کردم، این فرصت را داشتم که تجربه، نیرو و امید خود را در مورد “بخشش” به اشتراک بگذارم. پس از پایان کارگاه، از من خواستند که مشارکت خودم را برای مجله ای­سی یادداشت کنم، که در زیر آمده است:

چند سال پیش وقتی برای اولین بار دوازده قدم را کار کردم، با کمک راهنمای عزیزم و البته به لطف خدا به قدم نهم رسیدم. بعد از جبران همه خسارت ها (که البته هیچ کدام از آنها برایم راحتی نبود) یک روز به خانه پدر و مادرم رفتم. درست قبل از رسیدن به آنجا، همسایه ای که در 10 سالگی از من سوء استفاده جنسی کرده بود، را دیدم. وقتی دیدم از دور به سمتم می آید، بلافاصله احساس کینه ای در وجودم بالا گرفت. بلافاصله نگاهم را از او برگرداندم و زنگ خانه پدر و مادرم را زدم تا از این وضعیت فرار کنم.

همان شب، من این وضعیت را با راهنمایم در میان گذاشتم و او توصیه کرد که من هر روز برای این شخصی که این سوء استفاده را از من کرده بود، دعا کنم. و بعد من این کار را کردم. من مجبور بودم یک سال تمام، صبح و شب برای همسایه ام دعا کنم تا اینکه نیروی برترم بالاخره کینه ام را از من دور کرد.

حدود یک ماه بعد از آن زمان دوباره به دیدار پدر و مادرم رفتم. من را برای ناهار دعوت کرده بودند و روز خوبی را با هم گذراندیم. با نزدیک شدن به غروب، مادرم از من خواست برای شام از خواروبار فروشی آن نزدیکی چیزی بخرم. این فوق‌العاده است زیرا مادرم معمولاً هیچ فرصتی را برای اینکه خودش خرید کند از دست نمی‌دهد. با این حال او آن روز به من گفت که حالش خوب نیست و از من خواست که برایش خرید کنم.

بنابراین، به خواربارفروشی نزدیک خانه رفتم. وقتی وارد شدم، همسایه ام را دیدم که پشت میزی روبروی نانوایی مجاور نشسته است. مجبور شدم درست از کنارش رد شوم تا وارد مغازه شوم. وقتی از کنار او رد شدم، شک داشتم که این اتفاق بیافتد. اما هنگام خرید از خواربارفروشی، از نیروی برترم آموختم که روز و ساعت بخشیدن همسایه ام فرا رسیده است. در تمام مسیر تا باجه، در درونم با نیروی برترم بحث می کردم که آیا امروز حاضرم ببخشم. اولش هم مقاومت کردم که اصلاً به طرفش نروم. اما به هر حال مادرم به من گفته بود که باید برای عصرانه به نانوایی بروم.

در حالی که داشتم نان هایم را به خانم فروشنده سفارش می دادم، همسایه ام درست پشت سرم نشسته بود. در آن لحظه، از مقاومت خود در برابر این بخشش و اراده نیروی برترم دست کشیدم. من نان ها را از فروشنده گرفتم، پولش را پرداخت کردم و سپس برگشتم و به سمت همسایه ام در میز روبرو رفتم. با مهربانی او را با نام کوچکش خطاب کردم و پرسیدم که آیا مرا می شناسد؟ او بلافاصله مرا شناخت، هرچند بیش از 40 سال بود که همدیگر را ندیده بودیم و با هم صحبت نکرده بودیم. از او پرسیدم که آیا اکنون وقت دارد زیرا باید با او در مورد چیزی صحبت می کردم. او موافقت کرد. سپس با آرامش و حوصله به او گفتم چه اتفاقی در آن زمان افتاده است.

“ورنر، من 10 ساله بودم که زنگ خانه شما را زدم. همان موقع در را به روی من باز کردی و من برایت توضیح دادم که می خواهم به دیدار برادرت بروم. تو به من گفتی که برادرت هنوز به خانه نرسیده است، اما می‌توانم اینجا منتظرش باشم. سپس با هم به تراس رفتیم.»

در این لحظه احساس کردم ورنر بسیار بی قرار شده است. با این وجود، آن ماجرا را با ملایمت و با دقت ادامه دادم.

وقتی آن ماجرا را گفتم با وحشت و انکار واکنش نشان داد. او ادعا کرد که درست نیست. سپس به او توضیح دادم که اینجا نبودم که او را متهم کنم. دست چپم را روی دستش گذاشتم. به او گفتم که من اینجا نیامده ام که او را متهم کنم، من او را بخشیدم. وقتی این را شنید، بلافاصله شروع به گریه کرد و قسم خورد که دیگر این کار را نخواهد کرد. پس از آن با او خداحافظی کردم و رها از هر کینه ای دور شدم. تا به امروز، آن کینه نسبت به همسایه‌ام که بیش از 40 سال در درونم بود، هرگز برنگشته است. من این معجزه را فقط مدیون این برنامه فوق العاده، راهنمایم، ابزارهای برنامه و البته بیشتر از هرچیز مدیون نیروی برترم هستم.

آلمان
دِتلِف

آلمان، دوسلدورف

جلسات

دیگر داستان های اعضاء