این عضو باتجربۀ ژاپنی، سفر خود را از یک زندگی مُرده، به یک زندگی مفید پر از سپاسگزاری و اشتیاق مداوم برای رساندن پیام به معتادان جنسی بازگو می کند.
اسم من یوشی است. من تمایل دارم که از مصرف شهوت دست بردارم و از نظر جنسی هوشیار باشم. تاریخ هوشیاری من 8 تیر 1373 است. من اکنون 77 ساله هستم و “ناجیان” زیادی در زندگی ام داشته ام. من در یک انیمیشن معلق به دنیا آمدم، در کودکی از طبقه دوم ساختمان به پایین افتادم، با یک بیماری همه گیر به نام اسهال خونی کودکان در بیمارستان بستری شدم و بر اثر سقوط از یک تاب آویزان به یک درخت با قاب فولادی دچار پارگی سر شدم. اغلب هم مورد آزار و اذیت قرار می گرفتم.
اولین رفتار مشکل ساز جنسی من رابطه جنسی با خودم بود. به محض ورود به دبیرستان شروع شد و بعد از آن مدت طولانی ادامه یافت زیرا بهترین مُسکّنی بود که می شناختم. پدرم مردی بسیار سخت گیر بود که به طور معمول خشم زیادی بروز می داد. من همیشه می ترسیدم که کی منفجر شود. مادرم آدم بسیار مضطربی بود و هر وقت اضطراب کوچکی پیش می آمد، چند برابرش می کرد و دورم می چرخید. برای زنده ماندن در این محیط پر استرس خانوادگی، “نیاز” داشتم که با خودم رابطه جنسی داشته باشم و خودارضایی کنم.
وقتی 18 ساله بودم، برای پنج دانشگاه درخواست دادم و در همه آنها شکست خوردم. وقتی فهمیدم چیزی به اسم تئاتر پورنو هست به آنجا رفتم. محتوایش هیجان انگیز بود، اما نه الهام بخش. سال بعد برای پنج دانشگاه دیگر درخواست دادم و باز هم در همه آنها شکست خوردم. و دوباره به یک تئاتر پورنو رفتم. در حالی که احساس ناراحتی می کردم، از یکی از دانشگاه ها نامه ای دریافت کردم که به عنوان داوطلب جایگزین پذیرفته شده ام. خودش نجات دهنده بود.
پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه، بر مخالفت پدرم غلبه کردم و مددکار اجتماعی شدم. من 27 سال در موسسات دولتی مانند بیمارستان های روانپزشکی، مراکز رفاهی سلامت روان، مراکز مشاوره کودکان و مراکز بهداشت عمومی کار کردم. در آن مدت، من یک مشکل عاشقانه داشتم. وقتی 40 ساله بودم، به دلیل ماهیت شغلم به مدت سه سال به جلسات AA رفتم – یک “نجات دهنده” دیگر، زیرا به عنوان یک تکنسین فوریت های پزشکی باید روشن فکر می بودم: معتادی که فکر می کند یک تکنسین فوریت های پزشکی است، که ناگهان به یک قاتل تبدیل می شود. من الکلی نیستم، اما به اندازه کافی خوش شانس بودم که در یک برنامه بهبودی قرار گرفتم که متوجه شدم معتاد جنسی هستم.
وقتی در یک مجمع AA شرکت کردم، پیامی از یکی از اعضای SA دریافت کردم. او مرا به یک جلسه SA در کلیسایی در توکیو دعوت کرد. ابتدا فکر کردم «نمیخواهم در SA شرکت کنم»، اما نتوانستم امتناع کنم و شروع کردم به شرکت در گروه انگلیسیزبان روزهای شنبه. خواندن کتاب سفید و گوش دادن به آن غریبه ها که به زبان انگلیسی صحبت می کنند و در مورد نزدیک ترین و مخفی ترین مسائل من صحبت می کنند، دردناک بود. یکی از این افراد، یکی از دوستان بهبودی آینده من، به ما پیشنهاد داد که یک گروه ژاپنی زبان راه اندازی کنیم.
هرگز به این فکر نمی کردم که مشکل اصلی من در جای دیگری است – جستجوی مداوم من برای تأیید گرفتن از پدرم و محبت مادرم. من همیشه به دنبال مرهم برای اعتماد به نفس پایینم بودم.
چندین مورد در کتاب سفید وجود دارد که در کتاب های ژاپنی AA وجود دارد. آنها را برداشتم، و خودم یک کتاب راهنما درست کردم و به دنبال دیگر اعضای ژاپنی SA گشتم. بنابراین، گروه SA Tokyo در 14 اسفند 1372 متولد شد. من 48 ساله بودم. رابطه زنای من چهار ماه پس از AA متوقف شد، اما من به رابطه جنسی با خودم ادامه دادم.
من در ابتدا فکر می کردم که تعریف هوشیاری SA خیلی سختگیرانه است، اما بعداً آن را درک کردم. من در سن 51 سالگی به مشاوره رفتم و اوج آن روزی بود که 3 سال و نیم بعد از مشاوره، متوجه شدم قادر به درخواست کمک نیستم. در حالی که من سالها در حرفه مددکاری بودم.
از سال 1393، هر ماه، من و سایر اعضای SA پیام را به زندان نوجوانان میرسانیم. این یک 90 دقیقه سخت و مشتاقانه است که در طی آن تجربه، نیرو و امید خود را با مجرمان جنسی و همچنین معتادان جنسی به اشتراک می گذاریم. در شهریور 1401، من داستان خودم را منتشر کردم. من دو ماه قبل از این به COVID-19 مبتلا شده بودم و 10 روز در بیمارستان بستری بودم. من نگران بودم که نتوانم یک نسخه خطی تصحیح شده ارائه کنم، اما بلافاصله پس از خروج از بیمارستان، مجبور شدم آن را ارسال کنم. این دستاورد فوق العاده رضایت بخشی بود. وقتی همه چیز برای من راحتتر پیش میرود، زمانی است که ارادهام را با اراده نیروی برترم هماهنگ میکنم.
یکی دیگر از جاه طلبی های من این است که دان چهارم جودو شوم که در سن 63 سالگی آن را شروع کردم. اگر ارادۀ نیروی برترم برآورده شود، ممکن است بتوانم به این هدف نیز برسم. با نگاهی به گذشته، زندگی من زندگی «سوء استفاده شدید و تخریب خود و دیگران» بود، اما امروز می توانم دو کتاب را به کتابخانه های عمومی در سراسر ژاپن اهدا کنم.
جایی در طول راه در جوانی ام، یاد گرفتم که با روی آوردن به خشم و دلسوزی به حال خودم با شکست ها کنار بیایم و زخم هایم را در انزوا بجوم. من همیشه به دنبال کسی بودم – یک مدونا – که مرا شفا دهد. گاهی اوقات این مدونا با خودش رابطه جنسی داشت. گاهی اوقات یک شریک جنسی زناکار بود. رابطه جنسی همیشه به عنوان راه حل در حالت آماده باش بود.
هرگز به این فکر نمی کردم که مشکل اصلی من در جای دیگری است – جستجوی مداوم من برای تأیید گرفتن از پدرم و محبت مادرم. من همیشه به دنبال مرهم برای اعتماد به نفس پایینم بودم. هر موفقیت کوچکی را که به دست می آوردم ارزشمند می دانستم، بارها و بارها در مورد آن فکر می کردم، امیدوار بودم که اعتماد به نفسم را افزایش دهد، کمبود عزت نفس دردناکم را تسکین دهد، و همیشه نگران این بودم که دیگران در مورد من چه فکر می کنند. اما، به لطف نیروی برتر من، امروز متفاوت است. من برای لذت بردن از عزت نفس سالم نیازی به ارزیابی و قضاوت دیگران از خودم ندارم.
من بسیار خوشحالم که این بیماری را دارم که نمی توان آن را درمان کرد و بنابراین باید به شیوه ای از زندگی که کار می کند، بچسبم. راهی از زندگی که شادی، لذت و آزادی را تضمین می کند.
امروز احساس سپاسگزاری دارم که از زندگی مُرده این اعتیاد نجات یافته ام. من در این راه درس های مفید زیادی در مورد زندگی و خودم آموخته ام و از اینکه می توانم آنها را منتقل کنم سپاسگزارم. وقتی فهمیدم یک معتاد جنسی هستم، فکر کردم بدترین نوع اعتیاد را دارم. اما اکنون بسیار خوشحالم که به این بیماری مبتلا شده ام، زیرا این بیماری قابل درمان نیست و بنابراین، باید به شیوه ای از زندگی بچسبم که کار می کند، اگر آن را کار کنم. روشی از زندگی که شادی، لذت و آزادی را تضمین می کند.
علیرغم اینکه تا سن خوبی زندگی کرده ام، هنوز هم دوست دارم در زندگی کارهای زیادی انجام بدهم، و بزرگترین آنها تمایل به ادامه دادن انتقال پیام بهبودی به معتادان جنسی در حال عذاب است.
با سپاسگزاری از نعمت ها و برکت نیروی برترم.