ایمیل:    hi@saesfahan.ir      |      آدرس جلسات بانوان:    0799 683 0913      |      آدرس جلسات آقایان:    3313 511 0913

انجمن معتادان جنسی گمنام

داستان اعضاء

« ابزارهای کاربردی – همیشه کلاه ایمنی برنامه را روی سرم می گذارم »

همیشه کلاه ایمنی برنامه را روی سرم می¬گذارم

من یکی از اعضای خانم در SA در بلژیک هستم. در یک مقاله AA، یک بار در مورد یکی از دوستانی که در ارتش بود خواندم. او نوشته بود به او یاد داده اند که همیشه کلاه ایمنی بپوشد، و این عادتی است که در او ریشه دوانده است. بیرون رفتن به معنای گذاشتن کلاه ایمنی است. در آغاز، این چیزی بود که او باید یاد می­گرفت، کاری بود که دیگران باید مدام به او یادآوری می کردند که انجامش بدهد، و چیزی که باید به یک عادت واقعی تبدیل می شد. اما در نهایت او بدون اینکه فکر کنذ این کار را می ­کرد.

او تعریف می کرد که چگونه یک بار در حین یک مأموریت آموزشی مجبور شد شبانه در یک تانک نگهبانی بدهد. و چون فکر می کرد صدایی از بیرون شنیده می­شود، کلاه خود را سرش گذاشت و برای بررسی بیرون رفت. معلوم شد مشکلی وجود ندارد، اما درست در همان لحظه، یک لولا شکست و باعث شد یک صفحه فلزی با پشت سر او برخورد کند. او متوجه شد که کلاه ایمنی جانش را نجات داده است، با اینکه هیچ دلیل منطقی برای سر گذاشتن آن کلاه وجود نداشت: این یک ماموریت آموزشی بود، همه خواب بودند، و آن صدا احتمالا فقط یک حیوان وحشی یا چیزی شبیه به آن بود. اما عادت به انجام کارهای درست بدون فکر کردن، مانند گذاشتن کلاه ایمنی، جان او را در اینجا نجات داده بود. او در پایان مقاله خود گفت که برنامه AA دقیقاً به همین شکل عمل می کند.

من چیزی برای شرمندگی ندارم. من یک نجات یافته هستم و امروز در اینجا در حال بهبودی هستم.

من هم اخیراً تجربه­ای داشتم. هفته گذشته، من به یک گروه رقص محلی رفتم، این یک هفته پس از آن بود که با برخی از دوستان SA به رقص محلی رفته بودم. آنقدر برایم لذت بخش بود که می خواستم آن کار را اینجا در شهر خودم هم انجام دهم. اولین رقص عالی بود و همه چیز به خوبی پیش رفت. با این حال، در حین رقص دوم، در یک لحظه، مجبور بودم جلو بروم و دست خود را دور کمر نفر کناری­ام بگذارم، و سپس به عقب برگردم. وقتی نفر کناری دستش را دور من قرار داد، ناگهان به خاطرات پنج سال پیش برگشتم، زمانی که توسط فردی در یک رابطه یک شبه، مورد آزار جنسی قرار گرفتم. آن لمس حافظه­ام را تحریک کرد و ناگهان حالم خراب شد. در حالی که گریه می کردم رقص را تمام کردم.

به رختکن رفتم و دعا کردم. دعا اولین ابزاری است که هر وقت اتفاقی می‌افتد، به لطف برنامه تمرین می‌کنم: به خدا روی می‌آورم. من دعا کردم و گریه کردم و واقعاً نیاز به تماس تلفنی داشتم. رفتم بیرون و با راهنمایم تماس گرفتم. برقراری تماس تلفنی یکی دیگر از ابزارهایی است که برایم به یک عادت تبدیل شده است. خوشبختانه راهنمای من در دسترس بود و حدود نیم ساعت از طریق تماس تصویری صحبت کردیم. درد عمیقی داشتم؛ ضربه­های روحی می­تواند بسیار دردناک باشد. او به من توصیه کرد که وقتی احساس آمادگی کردم، باید به داخل برگردم، حتی برای مشاهده. به خاطر احساس شرم از درونم می خواستم به خانه فرار کنم، اما می دانستم که حق با او بود. من چیزی برای شرمندگی ندارم. من یک نجات یافته هستم و امروز در اینجا در حال بهبودی هستم. بنابراین، به توصیه او عمل کردم و به داخل برگشتم و حتی خودم کمی رقصیدم.

روزهای بعد خیلی سخت بود. بی حسی و غم متناوب با یکدیگر می آمدند. انگار که آن سوء استفاده از من در همان چهارشنبه اتفاق افتاده است، نه پنج سال پیش. خوشبختانه، من می­توانستم در هر لحظه اقدام درست را انجام دهم، صرفاً از روی عادت، و این واقعاً به من کمک کرد تا از آن شرایط عبور کنم. صبح روز بعد، در یک جلسه صبحگاهی آنلاین شرکت کردم که اغلب در آن شرکت می‌کنم و دیدن دوستانم در آنجا و شنیدن صدای آنها باعث آرامش واقعی من شد. من تماس تلفنی برقرار کردم، دعا کردم، لیست سپاسگزاری نوشتم و به وویس­های ضبط شدۀ SA گوش دادم، و اما انجام کارهای خانه‌ام هم به دلیل روال معمول زندگی، برایم آرامش به همراه داشت.

من می­توانستم در هر لحظه اقدام درست را انجام دهم، صرفاً از روی عادت، و این واقعاً به من کمک کرد تا از آن شرایط عبور کنم.

علیرغم درد شدید ضربۀ روحی، من واقعاً قدرت شفابخش برنامه را احساس کردم. و از آنجایی که من روزانه در جلسات شرکت می­کنم، تماس تلفنی برقرار می­کنم، دعا می­کنم، به فایل­های ضبط شده گوش می­دهم و کارهای دیگر. اکنون این به نظرم تلاشی خارق العاده نیست، بلکه یک عادت است. عادتی که حالا باعث شده هفته گذشته هوشیار بمانم. من – به لطف خدا – هنوز از نظر جنسی هوشیار هستم و در دو برنامه بهبودی دیگر خودم هم پرهیز دارم. سپاسگزارم که این برنامه در چند سال گذشته مرا تحت تأثیر قرار داده است تا «همیشه کلاه ایمنی را بر سر بگذارم»، زیرا هرگز نمی دانم چه زمانی زندگی من را نجات خواهد داد.

بلژیک
ناتالی وی.

بلژیک، آنتورپ

جلسات

دیگر داستان های اعضاء