این عضو قدیمی انجمن دریافته است که زندگی او به خدمترسانی به دیگران وابسته است، زیرا این خدمترسانی پادزهر معنوی برای خودخواهی و خودمحوری اوست.
من متقاعد شدهام که کتاب بزرگ الکلیهای گمنام درست میگوید که “خودخواهی و خودمحوری! این است، به نظر ما، ریشه مشکلات ما.” خودخواهی یک بیماری معنوی است، یک مشکل معنوی که عمیقاً در وجود من ریشه دارد. من همه چیز را بر اساس تأثیری که بر شخص من دارد ارزیابی میکنم. ترسهای من به خاطر خودمحوری هستند. میتوان مطالب زیادی درباره خودخواهی نوشت. امام خلاصه کافی است بگویم که این همان چیزی است که باعث تمام مشکلات من میشود.
در اوایل بهبودیام با گروهی از افراد معتاد جنسی آشنا شدم که گروه خانگی خود را به شبهای جمعه در نورث هالیوود اختصاص داده بودند. آنها به شدت به من تأکید کردند که من خودخواه هستم. آنها نمیگذاشتند من بدون صحبت کردن با یک تازه وارد جلسه را ترک کنم. اگر بعد از جلسه به یکی از آنها که اعضای قدیمی بودند نزدیک میشدم، مرا به صحبت با کسی که تازه وارد بود یا احساس میکرد نمیتواند مشکلاتی که با آنها روبرو است را تحمل کند، هدایت میکردند. شعار اصلیشان از فصل «راه حلی وجود دارد» در کتاب الکلیهای گمنام بود: “زندگی ما، به عنوان مشروب خواران سابق مستقیماً به این بستگی دارد که همیشه در فکر دیگران باشیم و راهی برای کمک و رفع احتیاج آنها پیدا کنیم.” (الکلیهای گمنام، ص. 20).
زندگی من به توجه به دیگران وابسته است. این یک پیشنهاد ملایم نیست؛ زنده ماندن من به این بستگی دارد. اگر در خودخواهی زندگی کنم، زندگیام را از دست خواهم داد، همان زندگی که خداوند به معتادان جنسی در حال بهبودی میبخشد. این یک تلاش موقتی هم نیست. من باید دائماً به دیگران فکر کنم. البته این برای من هزینه دارد. در سی سال گذشته، احتمالاً دو بار تلفنم را خاموش کردهام تا بدون وقفه بخوابم. یکی از آن شبها دوستی نتوانست با من تماس بگیرد و او پاکی اش را از دست داد. من باعث نشدم که او لغزش کند. من نمیتوانم کسی را هوشیار نگه دارم. اما وقتی تلفنم را خاموش کردم، به او فکر نمیکردم. اگر برایم ممکن باشد، تماسها را پاسخ میدهم. اگر کسی درخواست کمک کند، هرچه در توانم باشد به او میدهم. وقتی کسی در جلسهای مشارکت می کند که ناامید است، جلسه را متوقف میکنم و میپرسم چه کاری میتوانیم انجام دهیم تا به او کمک کنیم یا پیشنهادی برای اعضا میدهم تا به کسی که در حال غرق شدن است کمک کنند.
من به افرادی که مدتی است در جلسات حضور نداشتهاند زنگ میزنم. البته به من گفتهاند که نباید به افرادی که به نظر میرسد از برنامه فاصله گرفتهاند بچسبم. برایشان دعا میکنم و گاهی با آنها تماس میگیرم. یک بار من در جشن تولد یکی از اعضا در یک برنامه دیگر بودم. او مردی عجیب اما دوست داشتنی بود. او در مشارکتش گفت که وقتی متوجه می شد کسی مدتی است در جلسهای غایب بوده، شروع به دعا برای آن فرد می کرد. من میخواهم مثل آن مرد باشم. او نمونهای از محبت و توجه به دیگران بود.
من زمان زیادی را صرف دوچرخهسواری با دوستان بهبودی ام در برنامه در کوهها کردهام. به آن ها نحوه استفاده از ابزارهای برقی و تعمیر خودروهایشان را آموزش دادهام. در بازسازی خانههایشان کمک کردهام. در بیمارستانها به ملاقاتشان رفتهام. از یکی از اعضا در حین مرگش مراقبت کردهام. هیچ سطحی از خدمت در برنامه نمیتواند جایگزین مراقبت از یک عضو دیگر شود. بودن به عنوان یک امین، سخنران بین المللی یا داشتن هوشیاری کافی برای تحت تاثیر قرار دادن مردم هرگز جایگزین انتقال پیام به همدردان نمیشود.
بیل ویلسون در داستان بیل نوشت که او تجربهای از “احساس پیروزی، و به دنبال آن آرامش و سکونی که هرگز ندیده بودم” داشت. او توصیف کرد که این تاثیر خدا بر او بود که به طور ناگهانی و عمیق رخ داد. در صفحه بعدی نوشت که توسط امواج خود ترحمی و خشم آزار میدید و احساس میکرد که به نوشیدن الکل نزدیک است. از شادی و سرور به ناامیدی کامل رسید. او در اوج پرواز میکرد و سپس افسرده میشد. او نوشت که “به زودی فهمیدم که وقتی همه روشهای دیگر شکست میخورند، کار کردن با یک الکلی دیگر، روزم را نجات میدهد.”
بعد از جلسه سعی میکنم به سمت دوستان قدیمی نروم، بلکه به دنبال کسی بگردم که تازه وارد است یا در حال رنج کشیدن است، شاید کسی که راهش را گم کرده باشد.
من باید به دیگران فکر کنم. در حال رانندگی به سمت یک جلسه، دعا کردم که بتوانم با یک عضو تازه وارد صحبت کنم. از خدا خواستم که مرا برای خاطر دیگران پاک و هوشیار نگه دارد. راهنمای من می گوید که لغزش کردن خودخواهانه ترین کاری است که می توانم انجام دهم. بعد از جلسه سعی میکنم به سمت دوستان قدیمی نروم، بلکه به دنبال کسی بگردم که تازه وارد است یا در حال رنج کشیدن است، شاید کسی که راهش را گم کرده باشد. سعی میکنم به کسی فکر کنم که میتوانم او را تشویق کنم.
خلاصه اینکه، حیات من، به خدمت کردن به دیگران وابسته است.