وعدۀ پنجم AA – مهم نیست که ما تا چه حد به قعر سقوط کردهایم، ما خواهیم دید که چگونه تجربۀ ما می تواند برای دیگران مفید باشد (کتاب بزرگ ص. 84)
در طول سالهای حضورم در SA، هم راهنما و هم رهجو بودهام. نقاشی من که در این صفحه میبینید در مورد هر دوی این تجربیات است.

در ابتدا من رهجو بودم بودم. اغلب احساس می کردم در حال غرق شدن هستم. به معنای واقعی کلمه. رویاها و افکارم مثل یک دریای طوفانی پر از امواج در حال خروش بودند. افکاری تخریب شده بر اثر اعتیاد جنسی، وسواس سکسی و تنوع طلبی در روابط جنسی.
راهنمای من دقیقاً مرا نجات نداد. کار درستتری که انجام داد این بود که با آرامش تکرار میکرد: “فقط قدمها را کار کن.” وقتی گوش دادم، سرم را در آن دریای طوفانی که تصور میکردم، از آب بیرون آوردم. بعدها خودم راهنما شدم. من اغلب از این که بفهمم رهجوهایم جلوی چشمانم غرق می شوند، میترسیدم. گفتار و کردار من در مواجهه با آن بحرانهایی که در درون آنها می دیدم بیاثر به نظر می رسید. من هرگز نتوانستم آنها را با استفاده از هیچ فکر یا گفتار یا عملی که به ذهنم خطور میکرد نجات دهم.
مدت زیادی طول کشید تا متوجه شدم که چرا راهنمای خودم اینقدر برایم مفید بوده است. دلیلش این نبود که او پاسخی را که من نیاز داشتم میداد. برعکس، او گاهی اوقات به وضعیت من نگاه می کرد و می گفت: «هی مرد، به نظر می رسه تو شرایط وحشتناکی هستی.» این مرد – کسی که من به سختی می شناختمش – آنجا نبود تا وضعیت من را اصلاح کند. اما او مایل بود در تمام تلاشها و مبارزات من همراه من بماند، و من را از آن تأثیرات مخربی که دادن فیلم های پورن یا همان فیلم ها سکسی بر ذهن و روان من گذاشته بود نجات دهد.
خودم به عنوان راهنما، دریافتم که صرفاً حضور داشتن مفیدترین کاری است که میتوانم برای رهجویانم انجام دهم. آنها از وضعیتی آمده بودند که خودارضایی، استمنا، رفتارهای شهوت آلود جنسی و رفتارهای جنسی اجباری زمینگیرشان کرده بود. میتوانم به وضعیت آنها گوش دهم، به هر جای نشریات که میتوانست کاربردی داشته باشد اشاره کنم و تجربه خودم را به اشتراک بگذارم. آنها به ندرت می گفتند: «وای، کارم درست شد!» در عوض می گفتند: «ممنون که اینجا هستید.» این عملی است که من نمی توانم آن را فراتر از پاسخ دادن به برخی تماس های تلفنی و ملاقات برای صحبت در مورد بهبودی تعریف کنم. هر چه که باشد، به نظر می رسد این کارها برای بهبودی بسیار مهم هستند.
وعدهای که با این جمله شروع میشود: «مهم نیست که ما تا چه حد به قعر سقوط کردهایم…» و چه کارهایی کرده ایم، بسیاری از ما درگیر تماشای فیلم سکسی، خودارضائی، مشکلات بیش فعالی جنسی و اعتیاد به سکس بودهایم. این برای من در حکم یک خوشآمدگویی بود. میدانستم که تا حد زیادی در اعتیاد جنسی به قعر سقوط کردهام، اما با شنیدن این که تجربۀ وحشتناک من ممکن است ارزش رهایی داشته باشد، خیالم را راحت کرد. با آن همه مشکلات که به خاطر رفتارهای مخرب جنسی، خود ارضایی و دیدن فیلم مستهجن، که برای جسم و روانم به وجود آمده بود، اکثر مردم هرگز نمی خواهند به اندازه من به قعر بروند. هرگز.
و با این حال، وقتی یکی از رهجویانم، وضعیت اخلاقی تخریب شدهای را توصیف کرد که در آن غرق شده بود، متوجه شدم که به جای اینکه خودم را عقب بکشم، به سمت او متمایل شدهام. من فقط به او اجازه میدادم حرف بزند، چون میدانستم اعتراف به اینکه غرق شده، چقدر برایش سخت است.
من می توانم برای یک رهجو، آنجا باشم. «آنجا بودن» به این معنی است که من میتوانم به طرز عجیبی به آسانی گوش کنم، چون این مکان پست (این قعر) برای من بسیار آشناست. من خودم در زمان مصرفم درگیر تنوع طلبی جنسی، رفتارهای مخرب سکسی، دیدن فیلم سوپر و استمناء بودم. من واقعاً نمیتوانم اندازهگیری کنم که شخص دیگری تا چه حدی به قعر سقوط کرده است. این مقیاسی است که واحد اندازهگیری ندارد. اما من میتوانم با آن شخص به آنجا بروم – آنجا باشم – تا وقتی که او آن پایین را لمس کند.
به این ترتیب، آن وعده بارها برای من محقق شده است. مهم نیست که ما تا چه حد به قعر سقوط کردهایم، ما خواهیم دید که چگونه تجربۀ ما می تواند برای دیگران مفید باشد
خب پس آن مرد روی نردبان در نقاشی من کیست؟ اونی که با پیراهن پاره و موهای آشفته، خیلی سخت تلاش می کند، تا در نبردی که ظاهراً پیروزی در آن برای مرد در حال غرق شدن غیر ممکن است، پیروز شود؟ این همه رهنمایانی هستند که من تا به حال داشته ام. او بیشتر از آنچه لیاقتش را دارم به من کمک میکند – شاید او هم حقی که راهنمای قبلی خودش به گردنش دارد را ادا میکند. او قادر نیست به من برسد و دستم را بگیرد، اما او میتواند «آنجا باشد»، همراه با من، حتی در آن عمق ناامیدی.
وقتی این نقاشی را تمام کردم، آن را با کمی افتخار به پدرم نشان دادم. او مدت طولانی به آن نگاه کرد و سپس گفت: «من این وضعیت را به شدت ناامیدکننده می بینم.» دلیلش را پرسیدم. او گفت: «چون این مرد موفق نمی شود. غریق دارد غرق میشود.»
دوباره به نقاشی نگاه کردم و چیزی را دیدم که او ندید. این واقعاً راهنمایان نیستند که رهجوها را نجات می دهند. این همان نیروی برتر است که ما در آن پایین در قعر مییابیم. راهنما آنجاست تا امید خود را به اشتراک بگذارد، حتی زمانی که فکر میکنیم هیچکس قبل از ما اینقدر به قعر سقوط نکرده است.
به پدرم گفتم: «من آن را متفاوت میبینم». پدرم به درستی وضعیت ناامیدکنندهای را دید. اما من یک وعدۀ قدرتمند را دیدم.