ایمیل:    hi@saesfahan.ir      |      آدرس جلسات بانوان:    0799 683 0913      |      آدرس جلسات آقایان:    3313 511 0913

انجمن معتادان جنسی گمنام

داستان اعضاء

« خدایی که من همیشه رویایش را داشتم »

خدایی که من همیشه رویایش را داشتم

«تصمیم گرفتیم اراده و زندگی خود را به مراقبت خداوند، آنگونه که او را درک می‌کردیم، بسپاریم.» (قدم سوم)

خانواده‌ی اولیۀ من، خانواده‌ای روحانی و معتقد به خدا بودند. به من درست و غلط را یاد می‌دادند، اما معتقد بودند که این یعنی خدا فقط در صورتی مرا دوست دارد که کار درست را انجام دهم. با بزرگتر شدنم و گرفتار شدن بیشتر در دام اعتیادم، زندگی دوگانه­ای را شروع کردم – زندگی‌ای که در ظاهر شاد بود اما در باطن، راز تاریکی از شهوتِ پر از شرم داشت.

من شروع به منزوی کردن خودم کردم و از روبرو شدن با واقعیت خودم اجتناب کردم، به دنبال شهوت به عنوان راهی برای تسکین هرگونه احساساتی بودم، من در واقع به دنبال یافتن قدرت و ارزش بودم. است همانطور که در کتاب سفید آمده: «خواهش میکنم با من ارتباط داشته باش و مرا کامل کن.» ما گریه کنان و با آغوش باز از آن استقبال می کردیم (SA، 203). بنابراین، اعتقاد من به خدا محو شد، زیرا هرگز احساس نکردم که می‌توانم دوست داشته شوم و شهوت به نیروی برتر من تبدیل شد.

وقتی دانشگاه را شروع کردم، افسرده بودم و به خودکشی فکر می‌کردم. در زندگی معنایی نمی‌دیدم و احساس می‌کردم باری بر دوش دیگران هستم. تنها بودم و به شدت آرزوی دوست داشته شدن داشتم. تنها پس از سال اول بود که از طریق همکارانی سرشار از معنویت در یک اردوی تابستانی، با خدا به شیوه‌ای عاشقانه روبرو شدم. این گروه از افراد به من نشان دادند که من ارزشمند هستم و من شروع به دیدن خدا به عنوان خدای عشق کردم. در این راستا، می‌خواستم از شهوت و رفتارهای شهوانی پاک شوم و با جدیت به دنبال هوشیاری رفتم.

حتی بعد از این تجربه، به مدت چهار سال با شهوت دست و پنجه نرم کردم و بارها و بارها سعی کردم از آن رها شوم. می‌توانستم از هفته‌ها به ماه‌ها برسم، اما شهوت همیشه بر من غلبه می‌کرد. تا آن زمان در مورد برنامه SA چیزی نشنیده بودم. زمانی که به انجمن ملحق شدم، در جلسات شرکت کردم، یک راهنما گرفتم و شروع به کار کردن قدم‌ها کردم، اوضاع شروع به تغییر کرد. من قدم‌های اول و دوم را به راحتی پشت سر گذاشتم، اما در قدم سوم به مانع برخوردم.

قدم سوم – سخت‌ترین قدم برای من. وقتی به درک خودم از خدا نگاه کردم، متوجه شدم که فکر نمی‌کنم او هرگز بتواند مرا دوست داشته باشد. فکر می‌کردم باید بی‌نقص باشم و نمی‌خواستم سر راه او قرار بگیرم. من آدمی بودم که مردم را راضی نگه می‌داشتم و می‌خواستم خدا را هم راضی کنم، بنابراین اگر کوتاهی می‌کردم، احساس می‌کردم دوست‌داشتنی نیستم. در نوشتن تراز قدم سوم، شروع به رویاپردازی در مورد چیزی کردم که آرزویش را داشتم – موجودی که همیشه مرا دوست داشته و مراقبم باشد. خیلی زود، دیدم که سال‌ها در مورد نیروی برترم اشتباه قضاوت کرده بودم. خدا یک نگهبان یا ثبت‌کننده‌ی خشمگین نیست. نیروی برتر من مرا دوست دارد و بهترین‌ها را برای من می‌خواهد. من فقط باید برای آگاهی از اراده‌ی او و قدرت اجرای آن دعا کنم.

اگرچه درک نیروی برتر به شکلی که الان درک می‌کنم، زمان برده است، اما یاد گرفته‌ام که می‌توانم هر روز بیشتر در مورد او یاد بگیرم. می‌توانم عشق او را از طریق واقعی بودن با دیگران در انجمن در طول جلسات یا تماس‌های تلفنی، با دریافت کردن و دادن راهنمایی و بسیاری موارد دیگر تجربه کنم. در طول اجرای این برنامه، از رفتارهای مخرب ماهانه به تنها دو لغزش در سه سال گذشته رسیدم. یاد گرفته‌ام که روز به روز، لحظه به لحظه آن را بپذیرم و از تماس تلفنی نترسم. اکنون می‌توانم بگویم که در زندگی‌ام شادی را تجربه می‌کنم و خوشحالم که آن را با دیگران به اشتراک می‌گذارم.

«ما در این انجمن روحانی در کنار شما خواهیم بود و شما حتماً در این مسیر خوشبختی، برخی از ما را خواهید دید. باشد که خداوند شما را برکت دهد و تا آن زمان شما را حفظ کند.» (SA، ۲۱۰)

آمریکا
جاشوا اچ.

آمریکا، پنسیلوانیا

جلسات

دیگر داستان های اعضاء