ایمیل:    hi@saesfahan.ir      |      آدرس جلسات بانوان:    0799 683 0913      |      آدرس جلسات آقایان:    3313 511 0913

انجمن معتادان جنسی گمنام

داستان اعضاء

« یک زوج معتاد جنسی در حال بهبودی – اینجا امیدی بزرگ وجود دارد »

یک زوج معتاد جنسی در حال بهبودی

من نمی‌توانم در حالی که شهوت فعال است با شوهرم اتحاد واقعی داشته باشم، زیرا او به عنوان یک شخص واقعاً مهم نیست. او هم فقط هست… اما اینجا امید زیادی وجود دارد. با تسلیم کردن شهوت و انجامش هر بار که توسط آن وسوسه می شوم، و سپس تجربه رهایی حیات بخش خدا از قدرت آن، بهبود و شفا رخ می دهد و تمامیت من در حال بازسازی است – اتحاد واقعی ابتدا در درون خودم، سپس با دیگران و سرچشمه زندگی من.» (کتاب سفید 42-43).

یادم می آید که در دفتر مشاورمان نشسته بودم که شوهرم به من گفت که می خواهد جدا شویم. من ویران شده بودم. نه به این دلیل که من او را خیلی دوست داشتم. روابط عاطفی مداوم من با مردان در محل کار، همراه با خیالات جنسی و خودارضایی، برایم عزیزتر از شوهرم در آن زمان بود.

من از ازدواجمان شادتر از او نبودم، اما ما مسیحی هستیم و طلاق یک “اشتباه” است، و اگر او از من جدا شود، تحقیر خواهم شد. مردم در کلیسا چه فکری می کنند؟ من از افکاری مانند اینکه: حالا کجا زندگی کنم؟ وحشت داشتم. چه کسی از من حمایت می کند؟ من شغل پردرآمدی داشتم، اما می‌ترسیدم بی پول و تنها بمانم. اما بیشتر از اینکه شوهرم از من طلاق بگیرد عصبانی بودم، در حالی که “او” به وضوح مشکل ازدواج ما بود.

به جای درخواست طلاق، خیال پردازی می کردم که شوهرم مرده و من با یکی از شرکای فانتزی ام ازدواج کرده ام. اما آنها اکثراً همه متاهل بودند، بنابراین من همچنین تصور می کنم که همسران آنها مرده اند. من نقش خودم در مشکلات ازدواجمان را کاملاً انکار می کردم.

بعد از قرار ملاقات از شوهرم پرسیدم که آیا می‌توانیم ناهار بیرون برویم و صحبت کنیم؟ به او گفتم که من از خانه بیرون نمی روم. او باید مرا بیرون می انداخت. از دو دوست خواستم برای ما دعا کنند. به نحوی، صبح روز بعد از خواب بیدار شد و اعلام کرد: «توبه می‌کنم، به گروه مشاوران می‌پیوندم». آن روز تاریخ 22 خرداد 1380 بود که همچنین تاریخ هوشیاری شوهرم در SA است. نمی دانستم در مورد چه چیزی صحبت می کند.

وقتی چند هفته بعد به من گفت که در یک گروه درمانی بهبودی دوازده قدمی برای معتادان جنسی است، شوکه شدم. من فوراً فهمیدم که این نام مشکل خودم است. تعجب کردم که مشکل او هم هست. اما به دلیل عدم صمیمیت کامل در ازدواجمان چیزی نگفتم.

من برای همیشه از شوهرم (که داستانش به دنبال این یکی است) سپاسگزار خواهم بود که آن روز بهبودی را انتخاب کرد، زیرا تصمیم او زندگی من را هم تغییر داد.

وقتی بزرگ شدم، توانایی برقراری ارتباط با دیگران را نداشتم. من در خانواده ام احساس عشق نمی کردم. ما اکثراً در اتاق هایمان با درهای بسته می ماندیم. ما اصلا زیاد صحبت نمی کردیم وقتی برای اولین بار در کلاس اول بودم و تمام روز در مدرسه بودم، هنگام ناهار به دستشویی می رفتم و گریه می کردم زیرا نمی دانستم چگونه با مردم صحبت کنم.

در خانواده ام احساس امنیت نمی کردم. به یاد دارم که برادرم یک بار بعد از اینکه در را به صورتش بستم، در خانه را با مشتش شکست. پدرم گفت تقصیر من بود چون من از همه بزرگتر بودم. پدرم یک بار با کمربندش من را زد چون تمام نمراتم عالی نشده بود. من با پشتکار سعی کردم که کامل باشم.

بیماری اعتیاد جنسی را نیز از خانواده ام آموختم. قبل از بلوغ، مجلات پِلِی بوی را که پدرم در خانه جا گذاشته بود، می خواندم. من در آن زمان نمی دانستم رابطه جنسی چیست، اما از داستان هایی که خواندم، فعالیت های جنسی هیجان انگیز به نظر می رسید.

مجلات همچنین به من یاد دادند که زنان بزرگسال باید چه شکلی باشند. پدرم مرا تشویق کرد که اینگونه لباس بپوشم. در مورد لباس و اندام من خیلی نظر می داد. این تنها توجه مثبتی بود که در خانواده‌ام داشتم. این به من احساس خاص بودن داد.

خانواده من از نظر اجتماعی در محله ای که ما زندگی می کردیم طرد شده بودند. ما نه لباس مناسبی داشتیم و نه هیچ کدام از جایگاه های اجتماعی. اما وقتی در دبیرستان بودم، پسرهای محبوبم به دلیل نوع لباس پوشیدنم از من خواستند با هم بیرون برویم. من از فعالیت‌های بدنی که توسط آن بچه‌ها آغاز شده بود لذت می‌بردم، اما وقتی فهمیدند برای رابطه جنسی آماده نیستم، مرا رها کردند.

در دانشگاه با مردی آشنا شدم که مرا با مسیحیت آشنا کرد. او همچنین اعتیاد جنسی من را شروع کرد. ساعت های زیادی را در اتاق خوابگاهش تنها گذراندیم. او نگرش “همه کاری می شود کرد” را داشت به جز در مورد رابطه جنسی واقعی. این به الگوی مصرف من تا زمان ازدواج تبدیل شد: فعالیت جنسی شدید اما “سکس” نه!

من تا اوایل 20 سالگی خودارضایی را کشف نکردم. رفتار جنسی قبلی من همیشه من را ناامید می کرد، اما اکنون یک رهایی شگفت انگیز از تنش هایم پیدا کردم. من 30 سال بعد را صرف تکمیل این احساس کردم.

در اوایل 30 سالگی من، یک شغل برایم پیدا شد. رئیسم از من خواست که یک سند بزرگ را یک شبه ویرایش کنم. وقتی کار من را مرور کرد، گفت: «تو بهتر از من هستی، من از کارم متنفرم، استعفا دادم. من به تو توصیه می کنم جای من را پر کنی.”

این یک کار پر از استرس و فشار با ساعات طولانی، ضرب‌الاجل‌های محدود و فعالیت‌های متعدد برای هماهنگی بود. من فوراً مسئولش شدم. من به طرز ناامیدکننده‌ای در مورد توانایی‌هایم نامطمئن بودم – اما فضای پر سرعت برایم کاملاً مناسب بود. به نظر می رسید که در آن پیشرفت کردم. هجوم آدرنالین ناشی از ضرب الاجل های دائمی به علاوه افزایش غرور و پرستیژ شغلی به من این امکان را داد که ناامنی های عمیق خودم را پنهان کنم.

دریافتم که یک راه موثر برای کنترل همه چیز در پروژه های بزرگ، فریاد زدن زیاد است. بچه هایی که به کار من احترام می گذاشتند این مدل “تهاجمی” را جذاب می دانستند. اما شوهرم این احساس را نداشت.

حرفه من شامل سفرهای مداوم بود. من توسط مردان احاطه شده بودم. من می‌توانستم در محیط‌های کاری مختلف، با مردان مختلفی رابطه برقرار کنم. با برخی از آنها معاشقه های در محیط عمومی وجود داشت. برخی از همکاران سعی کردند رفتار من را به شوهرم گزارش کنند. من ادعای بی گناهی کردم.

من و شوهرم زمانی که این شغل را داشتم با هم ازدواج کرده بودیم. رابطه ما قبل از ازدواج تقریباً شامل انواعی از رابطه جنسی بود. ما معتقد بودیم که رابطه جنسی قبل از ازدواج اشتباه است، اما به نوعی خودارضایی متقابل را به عنوان رابطه جنسی در نظر نمی‌گرفتیم.

در شش ماه اول ازدواجمان، در یک پروژه بزرگ خارج از شهر بودم. متأسفانه، ازدواج آنطور که انتظار داشتم، خودارضایی اجباری من را درمان نکرده بود. من مشتاقانه منتظر رابطه جنسی به برای رسیدن به اوج نهایی ام بودم، اما متوجه شدم که رابطه جنسی واقعی در مقایسه با اوج خودارضایی ناامید کننده است. فکر کردم شاید با مرد اشتباهی ازدواج کرده باشم.

در طول سال ها، با تشدید اعتیاد جنسی من، کینه ام نسبت به شوهرم افزایش یافت. من او را با بچه های سر کار مقایسه می کردم که من را در همه حال تشویق می کردند. در حوالی سال هشتم ازدواجمان، اصرار کردم که به مشاوره ازدواج برویم تا ببینم چرا او با من مثل این بچه ها رفتار نمی کند. این واقعیت که به نظر می رسید او اهمیتی نمی داد که افراد دیگری برای جلب توجه من رقابت می کردند، من را عصبانی کرد. مشاوره ازدواج هیچ نتیجه ای نداشت.

وقتی نزدیک به 12 سال بود که ازدواج کردیم، کارم را رها کردم و برای اولین بار، همیشه در یک شهر با هم زندگی کردیم. خشم به ویژگی اصلی ازدواج ما تبدیل شده بود. یک روز پس از یک انفجار بزرگ، شوهرم گفت که می خواهد به یک مشاور مراجعه کند زیرا از من “ترس” دارد. من حاضر به رفتن نشدم. معلوم شد که مشاور، یک متخصص اعتیاد جنسی دوازده قدمی است.

پس از پیوستن شوهرم به گروه درمانی، مشاور از من خواست که به گروهی مشابه برای همسران بپیوندم. من نپذیرفتم. من خودم را معنوی تر از آن می دانستم که در یک گروه بهبودی عضو شوم. من برای گروه مطالعه کتاب مقدس که در خانه ما گرد هم آمدند، مناسب تر بودم. اما مشاور اصرار کرد که به گروه ملحق شوم، بنابراین من رفتم تا او را از سرم باز کنم. هدف من این بود که دست از سرم بردارد.

شب اول از اینکه متوجه شدم زنان گروه بیشتر شبیه من هستند، تا شبیه معتادانی که تصور می کردم، متعجب شدم. وقتی برای اولین بار کتاب کارکرد دوازده قدم گروه را باز کردم و به سؤالات نگاه کردم، می‌توانم بگویم فهمیدم که چقدر از نظر عاطفی عمیقاً آسیب‌پذیر هستم. می ترسیدم، اما بلافاصله دانستم که این برنامه برای افرادی مثل من در نظر گرفته شده است.

من و شوهرم هر کدام دوازده قدم را در همان سال اول در گروه‌هایمان تکمیل کردیم. من در آن بار اول نتوانستم قدمها را با صداقت شدید کار کنم. از نشان دادن ضعف می ترسیدم. من به اعتیاد خودم اعتراف کردم، در این حد که «قبلاً خودارضایی می‌کردم». اما پس از کار کردن این قدمها، احساس کردم چیزی در من بهبود یافته است. مهمتر از آن، من از همان ابتدا متوجه شدم که شوهرم هم در حال تغییر است. ما هنوز بعد از یک سال اول با هم خوب نبودیم، اما می‌توانستم ببینم که فرآیند دوازده قدمی ازدواج ما را التیام می‌بخشد.

سال دوم، ما به گروه بهبودی دوازده قدمی زوج ها رفتیم. جلسات شامل تمرین‌های ارتباطی بین زوج‌ها و در کنار آن یک گروه بزرگ برای به اشتراک گذاشتن تجربه ها بود. من و شوهرم معمولاً چیزی برای به اشتراک گذاشتن نداشتیم زیرا تمرینات را کامل انجام نداده بودیم. ما بیشتر وقت را صرف مبارزه برای پیدا کردن راه درست انجام آنها می کردیم. اما تا پایان سال با هم بهتر شدیم. تمرین‌ها – حتی اگر آن‌ها را “درست” انجام نداده بودیم – به ما این امکان را داد که در طول سال‌ها خصومت‌های سر بسته را رها کنیم. هنگامی که گروه دوباره در ژانویه آینده با تمرینات مشابه شروع شد، ما درگیری بسیار کمی داشتیم، زیرا همه تمرینات را انجام داده بودیم!

اما بزرگترین نقطه عطف در ازدواج ما زمانی بود که من به گروه بزرگ SA که شوهرم در آن حضور دارد پیوستم. سالها طول کشید تا بتوانم خودم را در SA کاملاً آشکارا به نمایش بگذارم، به خصوص برای شوهرم (اگرچه اغلب گفته بودم: “من هم یک معتاد جنسی هستم”). علاوه بر گروه زوج و گروه همسر، در یک گروه کارکرد قدم بانوان در مورد اعتیادهای مختلط (با اعضای بانوی دیگر انجمن های 12 قدمی) و S-Anon هم شرکت کردم. من تعریف هوشیاری SA را از زمانی که شوهرم شروع به بهبودی کرد می دانستم و از آذر 1380 هوشیار بودم. اما تنها جلسه SA که از آن اطلاع داشتم، گروه شوهرم متشکل از بیش از 40 مرد بود، از جمله مردانی که من را از حضور در گروه ها می شناختند.

سپس، در سال 1384، در کنوانسیون منطقه ای محلی ما، در جلسه ای با عنوان «زنانی که دو برنامه را کار می کنند» شرکت کردم. از دیدن زنان S-Anon که از شهرم می شناختم شگفت زده شدم. من همچنین از اینکه برای اولین بار فهمیدم که یک جلسه SA جداگانه فقط برای زنان در شهر من برگزار می شود شگفت زده شدم.

در همان زمان، من اولین ترازنامه جنسی خود را کاملاً صادقانه تکمیل کردم و آن را برای راهنمای خودم خواندم. توضیحات مفصل در مورد سالهای مصرفم مرا به اعماق وجودم رساند. احساس شرم شدیدی کردم. ماه ها گریه می کردم. من شروع به شرکت در جلسه SA زنان کردم – و آزادی معجزه آسا را ​​در به اشتراک گذاشتن نقاط ضعف خودم با دیگرانی که درست مثل من بودند احساس کردم.

هوشیاری من تا آن زمان بیشتر بر این اساس بود که از همه مردان غیر از شوهرم دوری کنم. این یک مبارزه مداوم بود. من به سختی می توانستم در کنار یک پسر باشم بدون اینکه تحریک شده باشم. اما در SA، دیدم که کاملاً آسیب پذیر بودن (چیزی که خیلی از آن می ترسیدم) چیزی است که من را آزاد می کند.

به زودی، یکی از زنان من را به چالش کشید تا به جلسه مختلط بروم، جایی که او گفت که من یاد خواهم گرفت “به مردان نگاه جنسی و جنسیتی نکنم.” او گروه شوهرم را پیشنهاد می کرد – گروهی که مدت ها از آن دوری می کردم. این خیلی ترسناک بود شوهرم چه فکری می کند؟ مردانی که من را از گذشته می شناختند چه فکری می کنند؟ چگونه با تحریک کننده های دائمی کنار بیایم؟

با وجود ترسی که داشتم رفتم و همه به خصوص شوهرم از من استقبال کردند. چند نفر ابتدا از اینکه من و شوهرم در یک گروه خواهیم بود ابراز تعجب کرده بودند، اما خیلی زود تقریباً همه ما را در آغوش گرفتند.

پذیرش آن گروه به من این امکان را داد که با شرم گذشته خودم کنار بیایم. از آنجایی که گروه بزرگ بود، می شنیدم که افراد زیادی هر هفته تجربه، نیرو و امید خود و همچنین شکست های خود را به اشتراک می گذارند. من نمونه های عالی از صداقت دقیق و شدید و بیرون آوردن درون را می شنیدم. من حد و مرزهای سالم را در پسرها در رابطه با زنان مشاهده کردم. همه اینها به من شهامت داد تا شرمندگی خودم را به اشتراک بگذارم. هر وقت مشارکت می‌کردم، احساس می‌کردم که پذیرفته شده‌ام – زیرا من هم مثل بقیه یک معتاد با نقص‌های شخصیتی هستم.

گروه مختلط همچنین به من این امکان را داد که با مردان به روش های سالم تری ارتباط برقرار کنم. از گوش دادن به مشارکت های آنها، می‌توانستم بگویم که مردان مبارزاتی مشابه من دارند، اما کار کردن برنامه در کنار آنها (همانطور که در SA توضیح داده شده است) شفای بزرگی به همراه داشته است: «چه جای بهتری برای غلبه بر وسوسه‌ها از پناهگاه جلسه‌ای است که در آن بهبودی خود را دنبال می کنم. ممکن است وسوسه وجود داشته باشد؟ اینجاست که می‌توانیم وسوسه را به نور بیاوریم، در مورد آن صحبت کنیم و بدون نیاز به شهوت از آن عبور کنیم… جلسه بوته‌ای است که در آن بهبودی ما می‌تواند با خیال راحت آزمایش و پاکسازی شود» (کتاب سفید 178). امروز، از محرک های دائمی گذشته، احساس آرامش می کنم. بعضی روزها می توانم در گروه باشم و اصلاً به بچه ها به عنوان پسر فکر نکنم، بلکه فقط به عنوان دوستان در برنامه فکر کنم.

شوهرم یکی از پسرانی است که با من در حال بهبودی است. او کسی است که من می‌توانم با او آسیب‌پذیر باشم و با در میان گذاشتن ضعفم احساس امنیت کنم. او مرا می بخشد و با وجود نقص های شخصیتی من را دوست دارد. او نزدیکترین دوست من است. من برای هر چیزی که به اشتراک می گذارد از او عصبانی نمی شوم. فقط مشارکت اوست همچنین، این گروه به مکانی امن برای ما تبدیل شده است تا بتوانیم بخش هایی از گذشته خود را با یکدیگر به اشتراک بگذاریم که توسط افراد زیادی مخفی شده است. شوهرم می‌گوید: «این ارزان‌تر از تراپی است.»

در ژوئن گذشته، ما بیستمین سالگرد ازدواج خود را جشن گرفتیم – معجزه ای که تقریباً به طور کامل بر اساس برنامه بهبودی دوازده قدم بود. من هنوز یک معتاد جنسی خودمحور هستم. در یک روز بد، از دست شوهرم عصبانی می شوم که متوجه نمی شود دنیا حول من می چرخد. هر دوی ما شخصیت های بسیار سلطه­گر داریم. ما از هیچ چیز درمان نمی‌شویم، اما امروز ابزارهایی داریم که کار می‌کنند و ما را قادر می‌سازند حتی در میان بحث‌های داغ با هم ارتباط برقرار کنیم. یک شگفتی بزرگ این است که، پس از یک دوره پرهیز و چند سال هوشیاری، صمیمیت جنسی ما امروز بسیار رضایت بخش تر از اوج زمان مصرف است.

در طول سال‌ها، خداوند تلاش‌های ضعیف من را برای اجرای این برنامه گرفته و خیلی بیشتر به من بازگردانده است. همانطور که این برنامه را به آرامی کار کردم، به همان آرامی یاد گرفتم با خدا، دیگران و خودم بهتر ارتباط برقرار کنم – و این به اتحاد واقعی با شوهرم نیز سرریز شده است.

SA
گمنام

انجمن SA

جلسات

دیگر داستان های اعضاء