من فقط عبارت زیر را در دفترم نوشتم و باعث سرازیرشدن اشکهای من شد: “یک دوست آقا روز دوشنبه با من تماس گرفت و از من پرسید که کار جستجوی شغل من چطور پیش می رود.”
وقتی این خط را نوشتم چشمانم پر از اشک شد. ای کاش پدری داشتم که از من می پرسید اهدافم چطور پیش می رود. چیزهایی که من برایشان تلاش می کنم چطور پیش می رود. من دوست دارم یک کاری انجام بدهم که فقط به دنبال یک شخصیت پدری باشم، زیرا پدر خودم آنقدر شکسته است که نمی توانم به عنوان یک دختر به پدرم تکیه کنم. اما میترسم به مرد دیگری که هم سن پدرم است اعتماد کنم، زیرا میترسم نتیجۀ سرمایهگذاری کردن روی رابطه با او این باشد که مانند سایر مردان زندگی ام از من سوء استفاده کند. سپس هوشیاری خودم را از دست خواهم داد، و همینطور هر چیز دیگری را که از پروردگارم به عنوان هدیه دریافت کرده ام.
قلب و گوشهایم شوق شنیدن سخنان تشویقکنندهای از پدر و مادرم را دارد… گریه…….. باید بروم بیرون. من به چیزی امیدوار هستم. یک کلمه مهربان و ملایم… گریه……..
ضرب المثلی می گوید: “امیدهای به تعویق افتاده قلب را بیمار می کند.” خدایا عشقت را به من نشان بده بگو واقعا دوستم داری.
الان که این را نوشتم و اندازه یک سطل اشک ریختم احساس بهتری دارم. بادکنک اشک من خیلی پر بود و باید می ترکید. با تشکر از SA برای گوش دادن. این به من آرامش می دهد که گاهی دردهایم را به مشارکت بگذارم. اینجا آرام می شوم.