پسر عزیزم:
شگفت انگیز است که می بینم همان مسئله ای که من با مادرم تجربه کردم دوباره در رابطه من با تو ظاهر شده است. همان شکافی از بیگانگی، کینه و جدایی که من با او ایجاد کردم، در رابطه من با شما نیز ایجاد شده است. با توجه به رفتار مخربی که در اعتیادم با تو کردم، تعجب نمی کنم. اکنون می دانم که همان احساساتی که نسبت به مادرم دارم در نگرش تو نسبت به من نیز وجود دارد.
با مادرم، هر کاری کردم، هرگز به اندازه کافی خوب نبود. هر چه فکر می کردم، هیچ وقت درست نبود. من هرگز نتوانستم انتظارات او را برآورده کنم. در نتیجه همه چیز را غیرقابل تحمل یافتم و دیواری غیر قابل نفوذ در اطرافم ساختم. متأسفانه، من تصمیم گرفتم از این رنجش و ترحم با رفتار جنسی فرار کنم. اول با خودم و بعد با دیگران. در تمام مدت نیاز سیری ناپذیری به پورنوگرافی بیشتر و بیشتر داشتم.
با زندگی در ذهنم، خودم را با رفتارهای جدیدتر و متفاوت تر برای افزایش سطح تحریک جنسی ام فریب دادم. هر کاری انجام دادم هرگز کافی نبود و مرا به جاهایی برد که درد و شرمساری زیادی بود. وقتی به خودم اجازه دادم که شهوت مرا فرا بگیرد، تمام ارتباطم با واقعیت و زندگی را از دست دادم. هیچ کس دیگری وجود نداشت و تنها چیزی که مهم بود نیازها و خواسته های خودم بود.
این یک بیماری پیشرونده برای من بوده است که با برخی از وقایع اولیه شرم آور که در دوران کودکی من اتفاق افتاد شروع شد. به نظر می رسد خاطره اصلی زمانی است که مادرم مرا به دلیل لباس دخترانه در حالی که با خواهر کوچکترم مسابقه زیبایی بازی می کردم، به شدت کتک زد. به درون خودم عقب نشینی کردم و می دانستم که باید از او و دنیای بیرون پنهان شوم. (بخشی از من میداند که این رفتار بیگناه بوده است، اما بخشی دیگر آن را اشتباه میداند.) این احساس شرم و نیاز به طور جداییناپذیری در ذهنم پیوند خورد. یکی بدون دیگری نمی توانست وجود داشته باشد. چرخه بی پایان جستجوی شهوت بیشتر و بیشتر با احساس شرم و گناه بیشتر و بیشتر ادامه یافت.
من بسیار متاسفم که این بیماری من در دوران کودکی تو رخنه کرد. بدترین قسمت ماجرای من پشت درهای بسته با کامپیوتر مامان بود در حالی که تو و خواهرت در اتاق نشیمن روی کاناپه فیلم تماشا می کردی. همچنین شبها تا دیروقت بیدار میماندم و از طریق سایتهای دوستیابی آنلاین و سایتهای پورن بازی میکردم و بعد فکر میکردم میتوانم روز بعد بیدار شوم و «پدر خوبی» باشم.
من در بهار 1377 با تعهد به بهبودی در SA شروع کردم به جمع و جور کردن دوباره ی خودم. کینه و ترحم به حال خود به عنوان نیروی محرکه اعتیاد من ظاهر می شود. میخواهم فکر کنم اوضاع برای شما تا حدودی بهتر بود، اما میدانم که هنوز هم از نظر عاطفی فردی شکسته بودم.
من تا فروردین 1382 هوشیار ماندم اما پس از آن هوشیاری خود را به دلیل یک بار خودارضایی از دست دادم. منیت من بهترینِ خودم را از من گرفته بود. فکر میکردم به خاطر خدمات بزرگم به SA مستحق یک جایزه هستم. من اشتباه کردم و دوباره هوشیار شدم.
در مرداد 1383، مادرت به من گفت که من تبدیل به مردی شده ام که او همیشه امیدوار بود باشم. طولی نکشید که به خودم اجازه دادم به رفتار گذشته خود برگردم، که با خودارضایی یک بار در هفته شروع شد. اما در ذهن من هیچ سلامت عقلی وجود نداشت و این به سرعت تشدید شد. به زودی همه دیوارها خراب شدند و من دوباره سر از همان سایت ها در آوردم و به دنبال همان چیزهای قدیمی بودم. من شده مجبور بودم آن ها را داشته باشم. فکر میکردم لیاقتش را دارم و باید قبل از اینکه خیلی پیر شوم از آن استفاده کنم و لذت ببرم. ذهن بیمار من وقتی رها میشود به دنبال هر چیز مریضی میگردد و هر چیز خوب دیگری را حذف میکند.
بعد از افشای وحشتناکی که برای مادرت انجام دادم، حداقل توانستم دست از فعالیت بردارم و دوباره وارد جلسات شدم. من سه بار دیگر در طول نه ماه بعدش لغزش کردم. سرانجام، در مرداد 1384، زمانی که سعی کردم تا قبل از رفتن او به یک سفر کاری، حجم زیادی از خشم خودم را نسبت به او ابراز کنم، ماهیت نفرت انگیز بیماری خودم را دیدم. متوجه شدم که چقدر به خودم آسیب می رساندم. من دیدم که هرگز این اعتیاد را برای خودم ترک نکرده ام. من از آن روز هوشیار بوده ام.
من بالاخره تابستان گذشته در مورد این آخرین قسمت به مامان گفتم، زیرا او به من گفته بود که اگر با هم صادق باشیم، هیچ اعتیادی وجود ندارد. این برنامه به معنای بازگشت زندگی من است. اگر کارهای مخرب جنسی بکنم، گم شده ام و رفته ام. زندگی یعنی اجرای برنامه SA در زندگی. این به معنای رفتن به جلسات است و برای من این یعنی سه بار در هفته. یعنی در جلسات در مورد مشکل و راه حل خود با آدم ها صحبت کنم. این به معنای کمک به تازه واردان برای یافتن هوشیاری جنسی است. اکنون بیش از 50 نفر در این منطقه به جلسات می آیند. هوشیاری یعنی آنچه را که به من داده اند پس بدهم تا آن را حفظ کنم.
مؤلفه بزرگ دیگر بهبودی دوازده قدم، اصلاح است. یک شب دیگر، مامان پشیمانی عمیق خود را از کودکیهایی که ممکن است به تو و خواهرت دادهایم و ناراحتی از اینکه کاری را که باید برای کمک به تو انجام میدادیم را انجام ندادیم، به من ابراز کرد. من حالت تدافعی گرفتم (همان کاری که معتادان معمولاً در هنگام چالش انجام می دهند)، اما از آن زمان به نظر او فکر کردم. حق با اوست برای کمک به التیام این درد باید جبران خسارت کنم.
پسرم، من عمیقا متاسفم برای تأثیرات رفتار جنسی من که مستقیماً بر زندگی شما تأثیر گذاشته است. من پدری نامناسب و شکسته بودم که مشکلات و بیماری روحی را به خانواده، خانه و زندگیمان وارد کرد. منفی نگری من در زندگی ما نفوذ کرد و آسیب بزرگی به بار آورد. ببینید، من از صمیم قلب معتقدم که این بیماری منتقل می شود. من می دانم که بخش های زیادی از این بیماری از مادر من نشات گرفته است. من هرگز او را به خاطر آن رفتار کاملا نبخشیده ام – اما می دانم که باید او را به خاطر سلامت عقل و هوشیاری خودم ببخشم.
اشتباه کردم که اجازه دادم شهوت جنسی وجودم را مشغول کند، به خصوص در دوران کودکی شما. می دانم که ممکن است پیش پا افتاده به نظر برسد، اما من صمیمانه از تو طلب بخشش می کنم. من عمیقاً آرزو می کنم که رابطه بهتری با تو داشته باشم. میخوام بدونی که خیلی دوستت دارم من کار می کنم و هر روز برای خوشبختی شما در زندگی دعا می کنم.
در نتیجه رها شدن از رنجش ها، دردها و نقص های شخصیتی، مزایای بزرگی به زندگی ام وارد شده است. این کار آسانی نیست، اما می توان آن را انجام داد. من دیده ام که این معجزه وارد زندگی بسیاری از افرادی شده است که به صورت هفتگی در جلساتمان با آنها معاشرت می کنم.
تو اکنون 21 ساله هستی و شخصیت خودت را داری. دیگر نیازی به تلاش من برای شکل دادن و کنترل تو نیست و فایده ای هم ندارد. تو مرد خودت هستی و باید خودت تصمیم بگیری. جای من نیست که قضاوت یا انتقاد خودم را تحمیل کنم.
همانطور که اخیراً در یک جلسه شنیدم: “چه چیزی باعث می شود فکر کنم که کارهای خدا همیشه به نفع تو نیست؟” جبران خسارت من از تو این است که هر روز را از نظر جسمی، عاطفی، ذهنی و معنوی هوشیار زندگی کنم. تا برای مادرت شوهری مهربان و برای تو و خواهرت پدری مهربان و دوست داشتنی باشم و این هوشیاری را به دیگران هدیه کنم. – بابا، با عشق