ایمیل:    hi@saesfahan.ir      |      آدرس جلسات بانوان:    0799 683 0913      |      آدرس جلسات آقایان:    3313 511 0913

انجمن معتادان جنسی گمنام

داستان اعضاء

« هیچ کدام از ما به اندازۀ همۀ ما باهوش نیست؛ قدرت جلسه »

هیچ کدام از ما به اندازۀ همۀ ما باهوش نیست؛ قدرت جلسه

من در حال مبارزه با بیماری هستم که بسیار بزرگتر از من است و نیازی به استراحت هم ندارد. بیماری من بر ایجاد شکاف بین من و هر چیزی که دوست دارم متمرکز است. قصد کشتن من را دارد. می‌داند که با منزوی کردن من می‌تواند کاری کند دروغ‌هایش را باور کنم – اما تا زمانی که با دیگران صحبت کنم، می‌توانم اعتیادم را دور نگه دارم. این بیماری از من حیله­گرتر، گیج کننده تر و قدرتمندتر است. اگر به حال خودم رها شوم از من پیشی خواهد گرفت. ممکن است یک ماه یا یک سال یا شاید فقط چند روز طول بکشد – اما در نهایت، بدون کمک، دوباره در این بیماری گرفتار خواهم شد. مهم نیست که چقدر هوشیاری دارم، یا چقدر در SA بوده ام، سلامت عقل من به کار کردن با دیگران بستگی دارد.

ارتباطات یک عنصر حیاتی در مبارزه با این بیماری است. هنگامی که به صورت حلقه ای دست در دست هم می گیریم و با هم دعا می کنیم، به ایمان و عشق خود به همدیگر متعهد می شویم. ایمان داشته باشید که اگر ابزارهای برنامه را به کار ببریم، برای همیشه آسیب نخواهیم دید. اگر این برنامه را به بهترین نحو کار کنیم، بهتر خواهیم شد – درست مانند کسانی که قبل از ما این راه را رفته اند.

عشق دشمن این بیماری منزوی است. عشقی که آزادانه داده می شود و در ازای آن هیچ انتظاری نداریم. این همان عشقی است که در ابتدا از دیگرانی که ما را نمی شناختند احساس کردیم. آنها ما را دوست داشتند و باعث می‌شدند که وقتی آسیب دیده بودیم احساس راحتی کنیم.

وقتی در یک حلقه می نشینیم و در مورد اینکه چگونه بود، چه اتفاقی افتاد و اکنون چگونه است صحبت می کنیم، در حال انتقال سنتی به قدمت نوع بشر هستیم. غارنشینان به صورت دایره ای دور آتش می نشستند و در مورد چگونگی زنده ماندن در دنیای وحشی صحبت می کردند. ما هم همین کار را می کنیم. هر کدام از ما بیرون می رویم و زندگی خود را می گذرانیم، سپس دوباره همدیگر را ملاقات می کنیم تا در مورد چیزهایی که یاد گرفته ایم صحبت کنیم.

هیچ یک از ما به اندازه همۀ ما باهوش نیستیم. هنگامی که ما آشکارا در مورد چیزهایی که در سرمان است با هم صحبت می کنیم، تجربیات مشترکی را به اشتراک می گذاریم. می توانم اولین حضورم در جلسات را به یاد بیاورم. من خوشحال شدم که بسیاری از اعضا با هوشیاری طولانی مدت آشکارا در مورد فرآیندهای فکری خود صحبت کردند. من هم فکر می کنم، “هی، این من هستم! من هم همین افکار را داشته ام من دقیقاً می دانم که این شخص در مورد چه چیزی صحبت می کند.» هر چه بیشتر گوش می دادم بیشتر یاد می گرفتم. امروز از اینکه این فرصت را داشتم که از قدیمی‌هایی که به مشارکت می کردند بیاموزم، سپاسگزارم. تمایل آنها به پاک شدن و هوشیار ماندن من کمک کرد.

اولین بار که به جلسات آمدم، خیلی کم صحبت کردم. می دانستم که افکارم آلوده است و باید راه جدیدی برای فکر کردن پیدا کنم. من هرگز زندگی معطوف به خدا نداشتم و برای دستیابی به آن سبک زندگی به آموزش در مورد چگونگی آن نیاز داشتم. من گوش دادم، و باز هم مقداری دیگر گوش دادم. من زیاد اهل مطالعه نیستم؛ من بیشتر شنیداری و دیداری هستم. من در خواندن کتاب‌های «چگونه باید» مشکل دارم، اما اگر بتوانم چهره‌ات را ببینم، روحت را حس کنم و در حین گوش دادن تو را تماشا کنم، آنگاه شانس خوبی برای درک آنچه می‌گویید دارم.

من گاهی اوقات فکر می کنم، حالا که یکی از قدیمی ها هستم، آیا می توانم آنچه را که به عنوان یک تازه وارد دریافت کرده ام به گروه برگردانم. من مثل بقیه در برنامه خوش صحبت نیستم. اما همچنین می دانم که من همانی هستم که هستم و به عنوان بخشی از یک گروه، مجبور نیستم کل جلسه را حمل کنم. من به هر یک از شما ملحق شده ام، که این “ما” را به وجود می آورد، و این از من باهوش تر است!

بهبودی امروز بیش از هوشیاری جنسی است. بهبودی شامل روابط من با نیروی برترم، همسرم، فرزندانم، همکارانم و هرکسی است که با آنها در تماس هستم. بهبودی من خدا محور است. من قبل از هر وعده غذایی دعا می‌کنم، وقتی شروع به عصبانیت می‌کنم دعا می‌کنم و وقتی خوشحالم دعا می‌کنم. من اغلب دعا می کنم. بهبودی یک سبک زندگی است که تمام تار و پود وجود من را در بر می گیرد. مردم نمی گویند “هی این پل است، او هوشیار است.” آنها می گویند: “هی، این پل است، او آدم خیلی باحالی است. او در حال بهبودی است و خدا زندگی او را تغییر داده است.»

قدرت گروه فوق العاده است. ما در اوایل بهبودی یاد می‌گیریم که این جلسات، جلسات، جلسات است. این مهم است که به مشارکت­های همه اعضا گوش دهیم. کسانی که تازه وارد هستند به ما یادآوری می کنند که قبلاً چگونه بود و این واقعاً به بهبودی آنها و ما کمک می کند. افراد قدیمی باید در مورد آنچه برایشان کار کرده است مشارکت کنند.

یک زمانی کاملاً خودم را به این بیماری سپرده بودم. همسرم مرا ترک کرد و من یک خانه چهار خوابه پر از وسایل داشتم. آنقدر غرق شده بودم که نمی توانستم هیچ کاری انجام دهم. من فلج شدم. ارثیه کمی هم داشتم، بنابراین مجبور نبودم کار کنم، و در جامعه کوچکی که در آن زندگی می کردم، هیچ کاری وجود نداشت. بیماری مرا در جایی که می خواست گیر آورده بود. پرده ها محکم کشیده شده بودند و اتاق ها تاریک بود. هیچی توی یخچال نبود. چمن بیرون تا زانو بلند شده بود. من نشسته بودم توی خونه و روزها پشت کامپیوتر می ماندم. نه کسی آمد، نه کسی زنگ زد. تنها بودم و کم کم از هم می پاشیدم.

در درون خودم گم شده بودم. قطب‌نمای اخلاقی نداشتم. من به شدت مشروب می خوردم. هر روز عین دودکش سیگار می کشیدم. من دائماً خودارضایی می‌کردم و توسط گرسنگی‌ام برای سکس مصرف می­شدم. تقریباً جایی برای من باقی نمانده بود چون بیماری تمام من را فرا گرفته بود.

من معتقدم خدا به من اجازه داد تا آن تاریکی را تجربه کنم تا وقتی بالاخره فرصت ترک را پیدا کردم، تا بدانم آنچه که ترک می کنم، چیزی نیست که می خواهمش. لطف خدا مرا از تجربه کامل عواقب بیماری باز داشت و ذره ای از من را زنده نگه داشت. او آن یک ذره باقیمانده را برداشت و افرادی را در زندگی من قرار داد که بتوانند به من کمک کنند.

چون تمایل داشتم، می توانستم کلمات را دریافت کنم. وقتی آماده شدم به جلسات آمدم. خدا از گروه استفاده کرد تا با من صحبت کند. هرگز به جلسه‌ای نرفته‌ام که ازش بیرون بیایم و فکر کنم وقتم را تلف کرده‌ام. هر جلسه ای که شرکت کرده ام به نوعی با من صحبت کرده است.

ممکن است فکر کنیم چیز کمی برای مشارکت کردن داریم. ممکن است فکر کنیم که شایستۀ دیده شدن از طرف این گروه محترم از معتادان جنسی نیستیم. شنیدم که کسی یک جلسه را با یک آتش بزرگ مقایسه می کرد. همه ما به صورت فردی شاخه ها، ساقه ها و چوب های درخت داریم، اما نمی توانیم خود را با اینها گرم کنیم. اما وقتی همه سوخت را با هم ترکیب می کنیم و آتش بزرگی ایجاد می کنیم، انرژی کافی برای گرم نگه داشتن همه داریم. هر بخش کوچکی که ما مشارکت می کنیم برای منافع بیشتر گروه استفاده می شود. هیچ یک از ما به اندازه همۀ ما باهوش نیستیم.

آمریکا
پل دی.

آمریکا، سن دیگو

جلسات

دیگر داستان های اعضاء