وقتی برای اولین بار در خرداد 1381 به SA آمدم، بدبخت بودم و مجرد بودم. من نمی خواستم بدبخت باشم و مطمئناً نمی خواستم مجرد هم باشم! طلاق من فقط دو ماه قبل از آمدنم به SA اتفاق افتاده بود و من از اینکه شوهر سابقم قبل از قطعی شدن طلاق نامزد کرده بود احساس حسادت و ناراحتی می کردم. او قرار بود در آن شهریور ازدواج کند. در آن زمان به ذهنم خطور نکرد که خیانت فیزیکی، عاطفی و اینترنتی من به شرایطی منجر شده بود که شوهرم مرا به خاطر شخص دیگری ترک کرد. تنها چیزی که می دانستم این بود که بدون او بدبختم. بنابراین، راه حل این بود که یک رابطه جدید برای پر کردن خلاء ناشی از رفتن او پیدا کنم.
پس از دو جلسه اول SA، من به مدت سه ماه برای درمان رفتم و یکی پس از دیگری روی مردانی که آنها هم در حال درمان بودند کراش میزدم. من به خانه برگشتم و در برنامه با مردان مختلفی برخورد کردم. راهنمایم مدام به من می گفت که قبل از اینکه بتوانم به رابطه جدید فکر کنم حداقل به یک سال هوشیاری نیاز دارم. من گوش ندادم و از طریق اینترنت چت میکردم، حتی با اینکه راهنمایم به من هشدار داده بود که اگر به این کار ادامه دهم، پاکی و هوشیاری خودم را از دست خواهم داد. حق با او بود؛ دوباره و دوباره پاکی و هوشیاری خود را از دست دادم.
اگر چت کار نمی کرد، پس راه های دیگری برای برقراری رابطه پیدا می کردم. با یک خط تلفن مجردها تماس گرفتم و در نهایت با مردی از اورگان رابطه جنسی برقرار کردم. یک بار هم شماره تلفنم را به مردی در مطب دکتر دادم، فکر میکردم که افراد «عادی» همینطوری روابط را شروع میکنند. او یک بار با من رابطه برقرار کرد، و سپس دیگر او را ندیدم. من حتی از یک فاحشۀ مرد برای همخوابی استفاده کردم، انگار مثلاً فردی که برای رابطه جنسی پول می گیرد، می خواهد با مشتری خودش رابطه برقرار کند! من برای بار دوم در پاییز 1382 برای درمان رفتم. در آنجا باز به چند نفر از پسرها دلبسته شدم و یکی از مردانی که تحت درمان بود هم به من علاقه داشت. این مرد پس از دو سال معاشقه و کتک کاری، همسرش را ترک کرده و شروع به قرار گذاشتن با من کرده بود. ولی من فکر می کردم در بهشت بودم، بالاخره رابطه ای که دنبالش بودم را داشتم. مهم نیست که ما در حال عشقبازی بودیم و طلاق او هنوز قطعی نشده بود. من به سادگی به یک برنامه “S” دیگر رفتم و خودم را هوشیار معرفی کردم – اگرچه فکر نمیکنم در آن برنامه هم بسیاری از کسانی که از داستان من خبر داشتند، مرا هوشیار می دانستند.
ما برای آخرین بار در 11 تیر 1385 رابطه داشتیم. سه روز بعد او با من تماس گرفت برای اینکه رابطه را کات کنیم و گفت که نمی تواند با کسی باشد که از خودش مراقبت نمی کند. متوجه شدم حق با اوست. وزنم از کنترل خارج شده بود. من دائماً افسرده بودم، در طول هفت ماه، سه بار برای افسردگی در بیمارستان بستری شدم. اگر مدرسه یا کار نداشتم دوش نمی گرفتم و دیر می خوابیدم. من از شغل جدیدم ناراضی بودم، بنابراین استعفا دادم. کلافه بودم.
به مرد اعتبار بدهید؛ سخنان او مرا برانگیخت. طبق توصیه درمانگرم به مدت یک ماه به یک برنامه درمان سرپایی فشرده رفتم و احساس بهتری پیدا کردم. من جراحی باند معده انجام دادم و تا الان 85 پوند وزن کم کردم. شروع کردم به زودتر بیدار شدن و هر روز مدیتیشن کردن. من تعریف پاکی SA را مجدداً پذیرفتم و «چت اینترنتی» و «خواندن مطالب شهوت آلود» را هم به خط قرمز پاکی خودم اضافه کردم. بعد از شش ماه، برای همیشه به SA ملحق شدم، یک راهنمای جدید گرفتم و شروع به کار کردن قدمها کردم.
در طول مسیر متوجه یک چیزی شدم. «من برای شاد بودن نیازی به رابطه نداشتم.» در واقع، من بدون رابطه خیلی خوشحالتر از همیشه بودم. چیزی که من واقعاً نیاز داشتم این بود که با خدایی که درک خودم بود – و با این برنامه – ارتباط برقرار کنم تا خلاء درونم را پر کنم.
در 12 تیر 1386، من جشن تولد یک سال پاکی ام را گرفتم، اولین بار از زمانی که وارد برنامه شدم به این نقطه عطف رسیدم. به گفته برخی در برنامه، من می توانم در حال حاضر به داشتن رابطه ای جدید برای ازدواج فکر کنم. نکته شگفت انگیز این است که من هیچ علاقه ای به قرار ملاقات ندارم. من خدای خود، برنامه ام، فرزندانم و دوستانم را دارم. چه چیز دیگری نیاز دارم؟ برای این بار سپاسگزارم که به جای دنبال کردن مرد رویاهایم، اکنون به دنبال زندگی رویاهای خدا هستم.