یک شب یک معتاد جنسی تنها در حال رانندگی در تاریکی یک جاده خالی و خلوت بود. او بسیار افسرده بود، و به این فکر می کرد که چقدر بیچاره است و اینکه چه کاری بکند تا بالاخره یک زندگی سالم و عادی داشته باشد. ناگهان، هنگامی که با سرعت در جاده حرکت میکند و این افکار را در سرش مرور می کرد، صدای خدا می شنود.
“من می شنوم که به دنبال هوشیاری جنسی میگردی”، خدا می گوید.
مرد با تعجب گفت “بله”.
“خوب، امروز شانس باهات یاره که بهش برسی”، خدا گفت، “چون من هوشیاری جنسی را برات دارم و می توانی آن را با قیمت مناسبی بخری.”
“قیمتش چقدر است؟”
“تو چقدر داری؟”
“من 20 دلار در جیبم دارم”
“چه خوش شانسی امروز!”، خدا گفت. “قیمت هوشیاری امروز دقیقاً 20 دلاره.”
مرد اعتراض کرد و گفت “اما این تمام پولیه که دارم”، “اگر همه پولم را به تو بدهم، پول بنزین ماشینم هم برام باقی نمی مونه؟”
“ماشین؟”، خدا پرسید، “آه، متوجه شدم. قیمت هوشیاری 20 دلار و ماشین شما است.”
“اما اگر ماشینم را به تو بدهم، فردا چطور بروم سر کارم؟”
“کار؟”، خدا پرسید. “تو شغل داری؟ قیمت هوشیاری 20 دلار، ماشینت به اضافه شغل شما است.”
“اما اگر شغلم را به تو بدهم، آن وقت حقوقی دریافت نمی کنم. من این هفته باید اقساط خانه را پرداخت کنم.”
“اقساط خانه؟ یعنی تو خانه هم داری؟ باید به تو بگویم که قیمت هوشیاری همین الآن بالا رفت. 20 دلار، ماشینت، شغلت، و خانه ات.”
“اما پس خانواده ام کجا زندگی کنند؟”
“خانواده؟ زن و بچه هم داری؟ قیمت هوشیاری جنسی 20 دلار، ماشینت، شغلت، خانه ات، و همسر و فرزندانت است.”
در این لحظه، مرد تصمیم گرفت دهانش را ببندد.
“آیا مایل به قبولش هستی؟”، خدا پرسید.
مرد سرش را تکان می دهد. خدا همه چیز را ازش می گیرد، و بعد داشت هوشیاری را به مرد تحویل می داد که…
“اما یک چیز دیگر”، خدا می گوید. “قبل از اینکه هوشیاری ات را به تو بدهم، یک کار دیگر هم می خواهم برای من انجام بدهی.”
مرد دوباره سرش را تکان می دهد.
“این 20 دلار را میبینی؟”، خدا پرسید. “این 20 دلارِ تو نیست، این 20 دلارِ من است. این را می دانی. اما می خواهم این را از من بگیری، و می خواهم که به عنوان نماینده ام از آن استفاده کنی. و این ماشین را میبینی؟ این ماشین تو نیست، این ماشین من است. اما میخواهم از آن به عنوان من استفاده کنی. و این شغل؛ می خواهم که سر کارت بروی و حقوقت را دریافت کنی. اما این شغل تو نیست. این شغل من است، و می خواهم که در آنجا طوری رفتار کنی که من رفتار می کنم. و این خانواده تو، خانواده من است، اما میخواهم از آنها مراقبت کنی، جوری که من مراقبت می کنم. آیا می توانی همه این کارها را انجام دهی؟”
مرد دوباره سرش را تکان داد. و گفت که می تواند، به یاری خدا.
“پس بیا بگیر. و این هوشیاری جنسی توست”.