نه سال در SA طول کشید تا متوجه شوم که دعای مستمر به خدا که “من را هوشیار نگه دارد” و “شهوتم را از بین ببرد” برای من کارساز نیست. دریافتم که این نوع دعا فقط یک راه ظریف دیگر برای مدیریت زندگی ام با درخواست از خدا برای انجام کاری است که فکر می کردم باید برای من انجام دهد. من روی اجتناب از منفی ها تمرکز می کردم، که در واقع باز آن را به تجربیات من جذب می کرد.
مدام لغزش میکردم، زیرا در مورد چهار احساس دردناک بزرگم، که باعث می شد تمایل داشته باشم که از شهوت دوری کنم، و برای کمک دعا نمیکردم. این احساسات نوعی یا ترکیبی از ترس، رنجش/خشم، شرم و غم/تنهایی بودند.
اکنون اعتماد دارم که خداوند نیازهای من را قبل از اینکه بخواهم می داند و در حال برآورده کردن آنهاست. با این حال، من هنوز اغلب نابینا هستم، و وظیفه من این است که اغلب متوجه و تأیید کنم که او این کار را انجام می دهد. من متوجه شده ام که تقریباً مهم نیست که کجا هستم یا با چه کسی هستم، همیشه می توانم چند دقیقه با گفتن، «من چند دقیقه میرم بیرون، زود برمیگردم!» خلوت کامل خودم را پیدا کنم. وقتی رسیدم، به سادگی می نشینم، چند نفس عمیق می کشم و به آرامی دعای زیر را با صدای بلند می خوانم:
خدای عزیزم، لطفاً به من یادآوری کن که من در امان هستم، صرف نظر از اینکه چگونه به نظر می رسد. به من یادآوری کن که بدون توجه به عیوبم مرا دوست داری تا من خودم را ببخشم. به من یادآوری کن که دیگران هم ترس و درد و اندوه دارند تا من هم از تقصیر آنها بگذرم. خدایا، اکنون برکات فراوان تو را می بینم و با صبر و حوصله به پیشنهادات تو گوش می دهم. من در آرامش هستم. خدایا شکرت برای همه چیز.
سپس، در سکوت می نشینم، نفس می کشم، و منتظر… برای آن احساس «نیرو» که «صدای» ملایم اوست. من از 5 سال متانت خود سپاسگزارم.