موضوع: تاکید بر پذیرش واقعیتهای دشوار زندگی – نفس خودمحور به عنوان ریشه اصلی مشکلات – ترک مقایسه خود با با دیگران – خدمت به دیگران به عنوان راهی برای دوری از خودمحوری – رها شدن از وسوسهها از طریق پیگیری برنامه.
در تمام زندگی ام در محاصره عزیزانی با بیماری های کشنده و گاهی صعب العلاج بوده ام. اولین کسی که میدانستم بر اثر بیماری درگذشت، دختری سه ساله به نام امی بود که بر اثر سرطان خون درگذشت. مادرم به تازگی شیمی درمانی را برای لنفوم سلول B تمام کرده است. او درست پس از بازنشستگی از بیمارستان کهنه سربازان تشخیص داده شد، جایی که بیوقفه سی و چند سال برای مردانی که در ارتش ایالات متحده خدمت میکردند کار کرد. زندگی خواهرم در حالی که بیست و چند ساله بود برای همیشه تغییر کرد. در او یک تومور مغزی بزرگ تشخیص داده شد. دو عمل بزرگ طول کشید. او در یک گروه حمایتی برای مبتلایان به سرطان مغز بود. از بیش از بیست دوست صمیمی که در آن گروه پیدا کرد، خواهر من تنها بازمانده است. یکی از مربیان دوران کودکی من، مایک، سال گذشته بر اثر دیابت درگذشت.
نمونههای بالا همگی چند چیز مشترک دارند:
- هیچ کس سرطان نمی خواهد.
- بدون کمک مناسب از بیرون، هیچ یک از آنها زنده نمی ماندند، و حتی با کمک مناسب، برخی هنوز زنده نمی مانند.
- عزیزان نیز رنج می برند.
واقعیت چنین است. من هرگز نمیتوانستم آن را بپذیرم، زندگی با شرایط واقعی آن. من همیشه پر از ترس و رنجش و احساس ترحم به خود بودم و می خواستم دنیا متفاوت باشد. تنها زمانی که با اصول و مفاهیم موجود در کتاب بزرگ الکلی های گمنام آشنا شدم، آرامش پیدا کردم.
امروز، من یاد گرفتم که وقتی آن ترسها و رنجشها و دلسوزی به خود را تجربه میکنم، این نفس من در صندلی رانندگی است، به همین سادگی. گاهی اوقات نفس من به من می گوید که باید در زندگی دورتر باشم، در حال بهبودی. مواقع دیگر، نفس من به من می گوید که من «کمتر از حد» هستم زیرا به منفی گرایی، انرژی منفی و احساسات منفی معتاد هستم.
بخشی از صلاحیت من به عنوان یک معتاد جنسی «استفاده از رنجش مانند مواد مخدر» است. رنجش نسبت به خودم به همان اندازه که خشم نسبت به دیگری مخرب است. این پیش فرض من است. این که به سادگی به اندازه خودم باشم، نفس را درهم می شکند. اینکه فقط یکی دیگر از فرزندان خدا باشم.
مقایسه کردن اصلاً برای من خوب نیست. مقایسه احساس درونی من با آنچه در بیرون دیگران می بینم باعث می شود هر بار چیزی را از دست بدهم. پس باید رهایش کنم. تمامش را. خودخواهی، احساس شرم و گناه، رنجش، احساس بهتر یا کمتر از چیزی یا کسی بودن.
در عوض، دوباره وارد خدمت میشوم، خودم را به درون برنامه میاندازم و اجازه میدهم که نتایج دنبال شود. نتایج اجتنابناپذیر برای من این بوده است که وقتی تلاش میکنم کار درست بعدی را انجام دهم، به حرفهای راهنمایم گوش دهم، به طور منظم در جلسات شرکت کنم، و خستگیناپذیر خودم را به کارکرد 12 قدم پرتاب کنم، از وسواس شهوت و ناتوانیام و وسواس با خودم رها شدهام.
خودخواهی و خود محوری، ریشه ی گرفتاری من است (AA 62). خدمت بدون خودخواهی راه حل است.