حدود پنج سال پیش، راهنمای من در یک انجمن دیگر با من در مورد قدم یازدهم صحبت کرد. این قبل از پیدا کردن SA بود، و من مشغول تحمیل اراده خودم بر دوازده قدم الکلیهای گمنام بودم. من مظهر “نیمه اقدامات هیچ فایده ای برای ما نداشت” بودم – هیچ چیز برایم نداشت به جز تیک زدن در قدم های یک تا دهم که نشان می داد من آنها را کامل کرده ام. اما قدم یازدهم متفاوت است، زیرا متوجه شده ام که وقتی از آن در زندگی خود به طور مداوم استفاده می کنم، همه چیز را با هم جمع می کند.
راهنمای من در مورد قدم یازدهم دو چیز گفت. اولاً گفت این “دعا یا مراقبه” نیست، “دعا و مراقبه” است. یعنی قرار است هر دو را تمرین کنم. او همچنین گفت که این دعا نیست و بعد شاید وقتی فرصت کردم، یا وقتی حوصله ام سر رفت، یا زمانی که کار دیگری برای انجام دادن ندارم، مراقبه کنم. “دعا و مراقبه” است. سپس، او توضیح داد که نمی تواند به من بگوید مدیتیشن چیست، اما می تواند به من بگوید که چه چیزی نیست. مدیتیشن این نیست که صبح بیرون بروم و سیگار بکشم و به این فکر کنم که آن روز باید چه کار کنم. مدیتیشن راه رفتن با سگم و فکر کردن به اینکه چرا از دست رئیسم عصبانی هستم نیست. مدیتیشن فکر کردن به این نیست که چگونه با هر بحثی که دوست دخترم در دعوای بعدی ما مطرح می کند مقابله کنم. مدیتیشن مربوط به من نیست. این در مورد خلاص شدن از شر “من” در سرم و ایجاد فضایی برای اقامت خداوند است.
این تحلیل راهنمای من از قدم یازدهم بود، و من فوراً آنچه را که او گفت نادیده گرفتم، آن را از لیست خودم حذف کردم و به قدم دوازدهم رفتم. اکنون که وارد SA شدهام و متوجه شدهام که چقدر باید در کار کردن قدم ها کوشا باشم، قدم یازده را به عنوان یک موهبت الهی یافتم.
تمرین ساده – چون واقعاً یک تمرین است – نشستن و تلاش برای پاک کردن سرم، کاملاً مفید بوده است زیرا در طول روز احساس آرامش به من می دهد. من آن را ذهن تفلون خودم می نامم. همانطور که روز را پشت سر می گذارم، چیزهایی پیش می آید که به طور معمول روی آنها وسواس داشتم و در ذهنم تکرار می کردم. اما تنها با چند دقیقه مدیتیشن – یعنی تلاش برای کاهش سرعت و روشن کردن همه چیز – من را بسیار آرام تر می کند و مشکلات به نوعی از محدوده تمرکزم خارج می شوند. حتی شهوت، که ترسناک ترین دشمن من است، چندان موفق نیست. تحریک کننده های من همه جا هستند، اما دیگر سرم زیاد در حال پرواز و چرخ زدن نیست، بنابراین تسلیم کردن شهوت، سریعتر و آسانتر است.
چیزی که یاد گرفتم این است که به آرامی شروع کنم. در ابتدا هر روز صبح یک دقیقه بیشتر نمی نشستم. حفظ کردن همان 60 ثانیه، مانع از تفکر کمالگرایانۀ “همه چیز یا هیچ چیز” در من شد، که در آن تصمیم می گرفتم هر روز دو ساعت مدیتیشن کنم، و سعی کنم شیرجه بزنم، و سپس انتظاراتم را برآورده نکنم و ناامید شوم. اما به این نتیجه رسیدم که اگر در زمان بیماریم می توانستم شش ساعت جلوی کامپیوتر به تماشای فیلم های پورن یا گشت و گذار برای روسپی ها بگذرانم، می توانم 60 ثانیه در روز برای بهبودی پیدا کنم.
کار بعدی که انجام دادم این بود که سعی کردم افکارم را تماشا کنم. این در واقع کار کرد. مشکل این بود که به محض اینکه یک فکر ترک میشد، فکر دیگری وارد میشد. من شروع به فکر کردن در مورد آن یکی میکردم، و سپس به یاد میآورم که باید آن را رها کنم، و سپس – بوم! – فکر بعدی ظاهر میشد.
وقتی شروع کردم به اضافه کردن زمان بیشتر از 60 ثانیه ، متوجه یک فضای کوچک بین افکارم شدم. فقط یک سکوت جزئی قبل از اینکه فکر دیگری وارد شود، اما آن تکه های سکوت برای من معجزه کرد. وقتی به پنج دقیقه رسیدم (در حال حاضر سعی می کنم هر روز صبح بین 5 تا 10 دقیقه مدیتیشن کنم)، این کسری از ثانیه های سکوت طولانی تر شد. من در سرم خلأ بیشتری پیدا میکردم – و صادقانه بگویم، در کار کردن قدم ها در SA، متوجه شدم که کمتر بودن من و بیشتر بودن نیروی برترم چیز بسیار خوبی است.
آخرین موهبت مدیتیشن این است که با کاهش سرعت برای چند دقیقه در صبح، برقراری ارتباط با نیروی برتر خود در طول روز بسیار آسان تر شده است. اغلب وقتی برای کار از خانه بیرون میروم، باز در سرم میروم و حتی فکر نمیکنم که خدا را سپاسگزاری کنم یا برای بقیه روز هیچ نوع آگاهی معنوی داشته باشم. مدیتیشن به من این امکان را داده است که حداقل از خدا آگاه باشم و گاهی دعای آرامش و حتی شکرگزاری بخوانم.
بنابراین سپاسگزارم که با کم کردن سرعت سرم و پاک کردن آشغالها، میتوانم فضای کمی برای خدا باز کنم. این به من کمک می کند و من را راهنمایی می کند و آرامش را به روزم می آورد. همانطور که طی دو سال گذشته به سختی آموخته ام، بدون خدا هیچ هوشیاری، بهبودی، سلامت عقل و پیروزی پیشرو بر شهوت وجود ندارد.