وقتی خدا اول باشد، هر چیز دیگری در جای درست خودش است

وقتی خدا اول باشد، هر چیز دیگری در جای درست خودش است

وقتی یک دختربچۀ سه ساله بودم، به دلیل ذات الریه مجبور شدم در بیمارستان تنها بمانم، در حالی که پدر و مادرم هم نمی توانستند در کنارم باشند. تجربۀ بسیار آسیب زننده ای بود. من “بازی لمس کننده” را در مهد کودک یاد گرفته بودم و می دانستم که احساس خوبی برایم دارد.

 

مامانم چند بار وقتی داشتم خودارضایی می کردم مچم را گرفت و خیلی هم عصبانی شد. بنابراین یاد گرفتم که آن را از دیگران پنهان کنم. وقتی 13 سالم بود، پدرم به طور نامناسبی من را لمس کرد. و همچنین او به من پیشنهاد داد که مجلات سکسی را با هم مرور کنیم، که به قول خودش، این نوعی آموزش جنسی بود. من بارها در معرض کسانی که مرا لمس می کردند یا اندام خودشان را به نمایش می گذاشتند، و تجاوزکنندگان قرار گرفتم.

 

زمانی که به نوجوانی رسیدم، خودارضایی برایم به یک مشکل بزرگ تبدیل شده بود. روانشناسان و درمانگرانی که به آنها مراجعه کردم به من گفتند که این کار در بین جوانان عادی است و احساس بدی که نسبت به آن دارم، به دلیل مذهبی بودن بیش از حد من است. این مشکل من را حل نکرد. من دست به خودکشی زدم و بارها سعی کردم زندگی ام را به پایان برسانم.

 

بعد از اینکه در اواخر دهۀ 20 زندگی ام ازدواج کردم، چند سالی خودارضایی نکردم. خوشحال بودم که دیگر خوب شده ام. اما این هم زیاد طول نکشید.

 

حدود پنج سال پیش، یک گروه در فیس بوک برای کسانی که از اضطراب و افسردگی رنج می برند، پیدا کردم. خیلی زودی چت سکسی را شروع کردیم و این کار به مدت دو سال طول کشید. من کارهایی را انجام می دادم که قبلاً هرگز انجام نداده بودم. فهمیدم که من در ذهن خودم زندانی هستم.

 

من از اینکه کمکی دریافت کنم ناامید شده بودم. مشاور بعدی به من گفت که من یک معتاد جنسی هستم. این برای من یک شوک بود. می دانستم که یک مشکلی دارم، اما اعتیاد؟ بلافاصله پس از آن، در آبان 1397، یک جلسه محلی SA پیدا کردم.

 

بعد از چند ماه، من هنوز در حال کارهای مخربم بودم؛ گمشده و زندانی در جهان ذهنم. فکر می کردم خوشحال هستم، اما در حقیقت، در برابر شهوت کاملاً بی قدرت بودم. از درون داشتم میمردم؛ تمام ایمان، امید، اشتیاق و تمایلم را از دست دادم. من SA را ترک کردم.

 

بعد از سه ماه برگشتم. من اولین قدم را به سوی جهان ناشناخته برداشتم و آن احساسات هم به دنبالش آمدند. من ایمان، امید، اشتیاق و تمایل خودم را به دست آوردم. امروز از بسیاری جهات برکت وارد زندگی ام شده و برای هر تجربه مثبت و منفی سپاسگزارم. همه آن ها مورد نیاز من بودند تا بتوانم رشد کنم. من تفاوت را در نگرش خودم نسبت به هوشیاری جنسی و بهبودی می بینم.

 

در حالی که اوایل ورود به برنامه بیشتر با اعضای آقا در تماس بودم، اکنون میبینم که ارتباط با خانمها برایم خیلی راحت‌تر است. این موضوع هم هیجان انگیز است که هر یک از ما بانوان متفاوت هستیم، از کشورها و فرهنگ های مختلفی آمده ایم اما تجربه های یکسانی از اعتیاد جنسی داریم. امروز از خدا می خواهم که “آنچه را که می توانم برای کمک به دیگران ارائه دهم” به من نشان دهد. من می خواهم به جای گریه کردن برای چیزهایی که از دست داده ام یا فقط کمی از آن برایم باقی مانده، چیزی را که دریافت کرده ام، ببخشم. همیشه یکی هست که هیچی ندارد. با انجام دادن خدمت و راهنمایی و حمایت از اعضای تازه وارد، می توانم مهارت ها، تجربه، توانایی و امیدم را با دیگران به اشتراک بگذارم.

 

فکر کردن به فردا برای من فایده ای ندارد، بنابراین سعی می کنم روی امروز تمرکز کنم، بدون اینکه به آینده خیره شوم؛ آینده خیلی دور است. سپردن زندگی و خواست و اراده ام به مراقبتِ خداوند، تنها راهی است که از طریق آن می توانم تغییرات مشهود و دائمی را در زندگی ام تجربه کنم. امروز، من نیروی برتر خودم را در بالاترین اولویت قرار می‌دهم، زیرا معتقدم «وقتی خدا اول باشد، هر چیز دیگری در جای درست خودش قرار می‌گیرد».

 

آگا م. – ادینبورگ، انگلستان

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.